اشعار مناجات با خدا


ماندم چه کنم پیش تو شرمندگی ام را
دادم به گناهان شرف بندگی ام را
برهم زده این نفس همه زندگی ام را
نادیده بگیرید سرافکندگی ام را

هرچند بدم پیش کریم آمده ام من
با دست گرفتار درش را زده ام من

جای تو شدم بنده ی دینار ببخشید
دل داده ام عمریست به اغیار ببخشید
کارم شده معصیت و انکار ببخشید
هربار خطا کردم و هربار ببخشید

این بار گنه از من و این مغفرت از تو
در چنته ی من نیست به جز معذرت از تو

پرحرف شدم هر سخنم گشت وبالم
یک تکه زبان در دهنم گشت وبالم
از غیر غمت سوختنم گشت وبالم
این میل ریا داشتنم گشت وبالم

هیچ ازتو خبر نیست به هر راز و نیازم
پیدا شده هر گمشده ام وقت نمازم

با اینکه حقیریم سرخوان حسینیم
ما ریزه خور سفره احسان حسینیم
از مهد الی اللحد پریشان حسینیم
عمریست که سینه زن و گریان حسینیم

کاش از جگرم سنگ عقیقی بتراشد
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در دعای کمیل 21 فروردین 94



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 5 / 2 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


 من از این نفس ، از این بی سر پا خسته شدم
خودم ازدست خودم آه خدا خسته شدم

اینکه هر روز بیایم تو مرا عفو کنی
بروم باز خطا پشت خطا خسته شدم

من از این چشم که جز تو همه را می بیند
از همین کوری و این  منظره ها خسته شدم

به همه وعده جبران محبت دادم
جزتو ای خوب... از این رسم وفا خسته شدم

لا اقل کاش دمی شکر گذارت بودم
من از این لال زبانی به خدا خسته شدم

ای که ناگفته همه حاجت ما رادادی
قسمتم کن بروم کرببلا خسته شدم

موسی علمیرادی

*********************


بى تو درخت ميوه هم بدون بار مي شود
گل بدون باغبان شبيه خار مي شود

ما سر و وضع خويش را اين دو سه شب نديده ايم
گرد و غبار که رسيد آينه تار مي شود

 من از پياده بودن خودم پياده تر شدم
خوشا بحال آن که شب به شب سوار مي شود

 گفت بيا اگر چه صد دفعه شکست توبه ات
توبه من که بيش از هزار بار مي شود!

 اين گره اى که من زدم واشدنش بعيد نيست
بدست من نمي شود، بدست يار مي شود

 تکيه نمي کنم ازين به بعد به توان خويش
بنده که خسته شد، خدا دست به کار مي شود

 مگير گرمى محبت على و آل را
کار همه بدون آفتاب زار مي شود

علی‌اکبر لطيفيان

*********************

وقتِ پذيرايي ات غذا نشود كم
لطفِ تو با حيف و ميل ما نشود كم

هر كه نشد سائل تو باخت و گرنه
دور كرم خانه از گدا نشود كم

بنده زياد است و با نيامدن من
در حرم تو برو بيا نشود كم

عادت ما بر گناه گرچه زياد است
عادت احسان كبريا نشود كم

قهر ز ما آشتي ز بنده نوازان
از سر ما سايه ي خدا نشود كم

حاجت ما در خور  خزانه ي تو نيست
هرچه كرم ميكني عطا نشود كم

روز قيامت به آتشم كه بسوزند
در دلِ ما مِهر مرتضا نشود كم

از سر ما هرچه رفت هيچ غمي نيست
سايه ي سلطانِ كربلا نشود كم

شكر، خدا را كه مبتلاي حسينيم
سينه زنِ بيرق عزاي حسينيم

علي اكبر لطيفيان




موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 2 / 5 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


 غير از تو اي خدا به کسي رو نمي زنم
جز در مقام قرب تو زانو نمي زنم

با کشتي شکسته ز امواج معصيت
جز در کرانه هاي تو پهلو نمي زنم

بعضي مواقع از سر تکرار معصيت
با غافلين درگه تو مو نمي زنم

با اين که روسياه ترين خلق عالمم
چنگي به غير نغمه ي «ارجو» نمي زنم

خواهي مرا بري به جهنّم ببر ولي ...
... اين را بدان که بانگ هياهو نمي زنم

اين بار اگر ردم نکني قول مي دهم
سنگي دگر به روي ترازو نمي زنم

تنها اميد من پسر فاطمه بُوَد
بيهوده دل به اين سو و آن سو نمي زنم

امشب دلم کبوتر بام رضا شده
پَر جز هواي ضامن آهو نمي زنم

زهر جفا توان پرش را گرفته بود
مانند مادرش کمرش را گرفته بود

محمدفردوسي

 

*************************


 رويم نميشود که بگويم مرا ببخش
با اين همه گناه وليکن خدا ببخش

شايد دلت گرفته ازاين توبه هاي سست
اينبار چندمين ولي آخر بيا ببخش

اي مهربان عرش نشين اي هميشه خوب
اين بنده ي به خاکِ غم افتاده را ببخش

شايد چنان بدم که نميخواهي اي عزيز!
از جرمهام بگذري ، اما چرا؟ببخش

حالا تو هستي و من و تصميم آخرت
يا غرق کن درون عذابم...ويا ببخش

کوه گناه خالص و خوبي همه ريا
رويم نميشود که بگويم مرا ببخش
 
علي اکبر ذاکري


*************************


 پيش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوي و خصلتم شرمنده ام

تو باز راهم دادي و بدتر شدم
از اينکه دادي فرصتم شرمنده ام

هرچه دلم مي خواهد اجرا مي کنم
اما قسم،از عادتم شرمنده ام

من را غلام هيئت تو خوانده اند
با اينکه هر شب هيئتم ، شرمنده ام

تنبيه تو تاثير در کارم نداشت
من بنده اي بي غيرتم، شرمنده ام

گوشم بدهکارت نشد بهتر شوم
حرفت نرفته در کتم ،شرمنده ام

حس مي کنم هستي ،ولي رد مي شوم ...
انجا که در معصيتم،شرمنده ام

روحم ،دلم ،جسمم،همه با هم شدند
آخر کلام صحبتم ، شرمنده ام

جواد ديندار


*************************

    بدم، مرا بـه پيمبـر ببخش يـا الله
 به اشک ديـده حيدر ببخش يا الله

  تمام دار و نـدارم محبت زهراست
   مرا بـه سـوره کوثـر ببخش يا الله 

 به اشک چشم حسين و حسن قبولم کن
 مرا بـه اين دو بـرادر ببخش يا الله

  بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم
 مرا به عفـو مکـرر ببخش يــا الله

 ببر به کرب‌وبـلا زائر حسينـم کن
  به آن ضريح مطهر ببخش يـا الله

  به دست‌هاي علمدار کربلا سوگند
   به حرمت علـي‌اکبر ببخش يـا الله

به بانگ العطش نازدانه‌هاي حسين
  به خون حنجر اصغر ببخش يا الله

  به سيدالشهـدا و به خـون حنجر او
 که شد بريده ز خنجر ببخش يا الله

 به لحظه‌اي که سر نيزه گشت با زينب
 سـر حسين، بـرابـر، ببـخش يا الله

 به خون ميثم تمّار، جرم «ميثم» را
 به روي او تـو نياور؛ ببـخش يا الله

غلامرضاسازگار

 

*************************

 جاري‌ست چو باران عرق شرم به رويم
  از عفـو تو يـا از گنـه خويش بگويم؟

  تـرسم نگذارنـد بـه فــرداي قيـامت
  يک برگ گل از باغ وصال تو ببـويم

 کوري به از آن کز کرمت چشم بپوشم
  لالي بـه از آنـم کـه ثنـاي تو نگويم

تو زود رضا مي‌شوي از بنده ولي من
  ديرآمده‌ام تـا که رضاي تـو بجـويم

 من رو به در غيـر تو بردم، تو ز رحمت
 آغوش گشودي کـه بيـا باز به سويم

 خواهم که حضور تو کنم سفره دل، باز
 ترسـم کـه گناهـان بفشارنـد گلويم

صد سالـم اگـر در شـرر نـار بسوزي
   از دوستي‌ات کم نشود يک سرِ مويم

  بر خاک درت ريخته‌ام اشک خجالت
  اين اشک نکوتـر بود از آب وضـويم

 پرونـده تـاريک مــرا اشک نشويـد
 بگذار که در چشمه عفو تـو بشويـم

  صد بار خطا ديده‌اي از «ميثم» و يک بار
  نگذاشتـي از لطـف بيـارند بـه رويم

غلامرضاسازگار


*************************

 يا رب از فرط گنه نامه سياهم چه كنم
گر نبخشى ز ره لطف گناهم چه كنم

بسته گرديده زهر سو به رُخم راه نجات
ندهى گر تو در اين معركه راهم چه كنم

جز تو ما را نبود پشت و پناهى به جهان
بى پناهم ندهى گر تو پناهم چه كنم

يوسف افتاد بچاه از اثر بى گنهى
من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه كنم

بخشش و لطف تو پاينده تر از كوه بود
من كه ناچيزتر از يك پَرِ كاهم چه كنم

به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات
به اثر گر نرسد شعله آهم چه كنم

سايه لطف تو از لطف اگر روز معاد
نشود شامل احوال تباهم چه كنم

كس به روى من «ژوليده» نگاهى نكند
نكنى گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم

ژوليده نيشابوري


*************************


 من از خجالت گرم گناه لبريزم
من از تغافلِ عفو اله لبريزم
بجز شکست ندارد نتيجه کردارم
تلاشِ جاهلم از اشتباه لبريزم

بجز ندامت از اين سينه برنمي خيزد
غبار آينه هستم از آه لبريزم
کسي که همسفرم شد به دردِسر افتاد
مسير غفلتم از کوره راه لبريزم

نگاهِ منتظرم از اميد سرشارم
اميدِسرشارم از نگاه لبريزم
نوشته اند مرا سرنوشتِ يوسف شهر
زِ نابرادري و گرگ و چاه لبريزم

رضا جعفري

*************************


 هزار مرتبه کردم فرار و ديدم باز
تو از کرم به من آغوش خويش کردي باز

به لطف و رحمت و عفو و کرامتت نازم
که مي‌کشي تو ز عبد فراري خود ناز

جسور کس چو من و مهربان کسي چو تو نيست
که با همه بدي‌ام باز با تو گفتم راز
 
چه حکمتي است که در لحظه شروع گناه
تو مي‌کني کرم و عفو خويش را آغاز
 
هنوز باز نگشته، تو مي‌گشايي در
هنوز توبه نکرده، مرا دهي آواز
 
اگر سؤال کني من کي‌ام، تو کي؟ گويم
منم ذليل گنه، تو عزيز بنده‌ نواز
 
تو دست لطف گشودي و آشتي کردي
من از چه دست نکردم به جانب تو دراز
 
نخوانده‌ام به همه عمر، يک نماز درست
 هم از خدا خجلم، هم ز خويش، هم ز نماز
 
به جاي آنکه بسوزاني‌ام به نار جحيم
مرا به آتش مهر و محبتت بگداز
 
به طاير دل «ميثم» پري عنايت کن
که بـا کبوتر صحن علي کند پرواز

غلامرضا سازگار

*************************

 درى بگشا زرحمت يا الهى
به روى بى پناه عذرخواهى

نوازش كن تو بارى خسته اى را
عنايت كن تو دل بشكسته اى را

خداوندا زدوشم بار بردار
به روز حشرم از ذلت نگه دار

در اين ملك فنا من بى نوايم
اسير نفس و دربند هوايم

دريغ از من مكن يا رب عطا را
بشوى از دفترم جرم و خطا را

طبيبا اى شفاى دردمندان
كريما اى اميد مستمندان

ببخشا از گنهكاران گناهان
بگير از لطف، دست بى پناهان

پريشان خاطران را شاد گردان
گرفتاران زبند آزاد گردان

انصاريان

*************************

 غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما
كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

توبه شكستى بيا هرآنچه هستى بيا
اميدوارى بجوى زنام غفّار ما

بنده شرمنده تو، خالق بخشنده من
بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكى ز چشم
كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان
كيست كه چون و چرا، كند زكردار ما

خانم سادات

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا . زمزمه

 بس‌که به روي شانه‌ام کوه گنه کشيده‌ام
 شکسته‌ام شکسته‌ام خميـده‌ام خميده‌ام
نويد لطف و رحمت و عفو تو را شنيده‌ام
 اين من و اين عطاي تو اين تو و اين خطاي من

  خداي من خداي من 

  ***

 الـه من! الـه من! الـه من! الـه من!
 نگه مکن نگه مکن بـه نامه سياه من
  دود گنه به سوي تو بسته ره نگاه من
 دست عنايت تو گر شود گره‌گشاي من

  خداي من خداي من

  ***

  رفيق من تويي تويي حبيب من تويي تويي
 قرار من تويي تويي شکيب من تويي تويي
 دواي من تويي تويي طبيب من تويي تويي
 ذکر خوشت بود دوا  به درد بي‌دواي من

  خداي من خداي من

  ***

  تو خالقي تو داوري تو اعظمي تو اکبري
  تو از همـه کريم‌تـر تـو از همـه فراتري
 گمان نمي‌کنم مرا به سوي دوزخت بري
 مگر نه خلق کرده‌اي   بهشت را براي من 

 خداي من خداي من

  ***

   به نـام تـو بـه ذکـر تـو هميشه ابتدا کنم
 به هر نفس که مي‌کشم خدا خدا خدا کنم
 اگر بـري بـه دوزخـم باز تـو را صدا کنم
  رود ز نـار قهر تو  به آسمان صداي من 

 خداي من خداي من

  ***

 اگر به دام معصيت هماره مبتلا شدم
  اگر چه با معايبم اسيـر صد بلا شدم
  با همه روسيـاهي‌ام زائر کربلا شدم
 تو خود بگو چه مي‌شود  ثواب کربلاي من  

   خداي من خداي من

  ***

  چه مي‌شود چه مي‌شود مرا ز من جدا کني
  فراري‌ام فراري‌ام خـودت مـرا صدا کني
  مـرا بـه راه کربـلا بخـواني و صدا کني
  بـه درگـه اجـابتت   همين بود دعاي من 

  خداي من خداي من


غلامرضاسازگار

*********************

 فقيـر و درمانـده گدا و مسکينم
 تمام هستم هست گناه سنگينم
  به نامه‌ام غيـر از گنـه نمي‌بينم
 فقط تو را فقط تو را العفو 
 الهنـا العفو الهنا العفو

 **** 

 دوبـاره برگشتـم دوبـاره راهم ده
 خودت قبولم کن خودت پناهم ده
 ثوابي از رحمت بـه هر گناهم ده
 به درد من ذکرت بود دوا العفو  
الهنـا العفـو الهنـا العفو

   ****

   به عفوت از خجلت هماره آبم کن
 دوباره عبـدت از کـرم خطابم کن
  بگيـر اميـدم را سپس جوابـم کن
 اميد از اين درگاه برم کجا العفو 
 الهنـا العفـو الهنـا العفـو  

****

 هواي نفسم شد به هـر نفس قاتل
  به روي غيـر تـو بسي گشودم دل
   اگر چه من عمري شدم ز تو غافل
  تو خود مرا از لطف بزن صدا العفو
  الهنـا العفـو الهنـا العفــو 

 ****

   پس از هزاران بار که توبه بشکستم
 ره نجـاتم را ز هــر طـرف بستم
  هنـوز هـم يـارب اميــدوار استم
  گفتم و مي‌گويم به هر دعا العفو  
الهنـا العفـو الهنـا العفـو 

 ****

 چو نامـه جرمم سيـه شده رويم
  به درگهت دائم علي علي گويم
  مگر به نـام او رضـاي تو جويم
 شوي به مهر خود ز من رضا العفو

 الهنـا العفـو الهنـا العفـو

  ****

  تن ضعيفم را نظـاره کن يارب
  نامه جرمم را تو پاره کن يارب
  تمام دردم را تو چاره کن يارب
  بسويم از رحمت دري گشا العفو
  الهنـا العفـو الهنـا العفـو
 

غلامرضاسازگار

 

 

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا زمزمه
[ 29 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


      نفس آلوده ی نفسم که هوا می خواهم
      عبد شیطان شده ام ،  آه ، خدا می خواهم
      
      نه نمازی ، نه نیازی ، نه دعایی به لبم
      حالت سوز مناجات و دعا می خواهم
      
      هر طبیبی نتوانست مداوام کند
      دلم از درد گرفته ست دوا می خواهم
      
      نه هراسم ز عذاب ست و نه شوقم به وصال
      کمم این است،کمی خوف و رجا می خواهم
      
      بر سر سفره ی احسان تو خوبان جمعند
      بین خوبان سر خوان تو جا می خواهم
      
      گره ی کار به هر واسطه ای وا نشود
      ضامنی مثل غریب الغربا می خواهم
      
      روزه بی روضه صفایی که ندارد اصلا
      اندکی روضه ی شاه شهدا می خواهم
      
      کشته ی کشته ی اشکم که طلب کردم اشک
      طلب عفو جدا ، اشک ، جدا می خواهم
      
      به تو دلداه ام ارباب ، که غیر از این نیست
      از شما کی طلب غیر شما می خواهم؟
      
      نسخه ای ساده علاج دل بیمار من است
      من فقط یک سفر کرب و بلا می خواهم
      
      مظاهر کثیری نژاد


***********************

      بدِ مرا تو به خوبِ خودت بدل کردی
      به وعده های خودت بارها عمل کردی
      
      حقیر بودم اما تو زود نام مرا
      بزرگ کردی و آوازه ی محل کردی
      
      به هر که رو زده بودم مرا معطل کرد
      ولی تو مشکل من را چه زود حل کردی
      
      فرار کردم و با اضطراب برگشتم
      به محض اینکه رسیدم مرا بغل کردی
      
      گناهِ تلخِ مرا با حسین بخشیدی
      حسین گفتم و این زهر را عسل کردی
      
      بیا و قول بده زود کربلا ببرم
      تو که همیشه به قول خودت عمل کردی
      
      محبت علی ازسینه ام نخواهد رفت
      چرا که حب علی را تو لم یزل کردی
      
      به زیر دِین کسی نیستم خدا را شکر
      مرا گدای حسین از همان ازل کردی
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دهم رمضان 93

***********************


      نا امید از خودمم چشم امیدم به خداست
      نفس من عین جفا  و کرمت عین وفاست
      
      هرچه خواهی بدهی بر من بیچاره بده
      هرچه از سوی تو ای دوست رسد خوب و به جاست
      
      سر به زیر آمده ام باز سر افرازم کن
      ای کسی که همه جا پرچم لطفت بالاست
      
      اشتراک من و تو  باعث شرمم شده است
      گنه من به خفا و کرم تو به خفاست
      
      پشت کردند همه عالم  و آدم بر من
      گرچه سخت است  غمی نیست که رویم به خداست
      
      بد زمین خورده دلم گر که چنین می گریم
      که نشان به زمین خوردن آیینه صداست
      
      حاجتی را که روا نیست فزون شکر کنم
      گاه بینایی من کوری چشم گره هاست
      
      گرچه زشت است گناه از من مخلوق ولی
      بخشش از سوی تو ای خالق زیبا زیباست
      
      گر پی مستحقی تا که بر او لطف کنی
      نیست بیچاره تر از من که نیازم به سخاست
      
      هم بلایم بده هم کرببلا حرفی نیست
      درد با عشق حسین بن علی عین دواست
      
      موسی علیمرادی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدامناجات باخدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 27 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


      یارب مگذار کز درت دور شویم
      دور از ره عشق و وادی طور شویم
      یارب مددی کن که به فردای حساب
      با مهر علی و آل، محشور شویم

   سید هاشم وفایی

********************


      ای ترنم دلها لا اله الا الله
      ذکر هر دل شیدا لا اله الا الله

      ترجمان توحیدی سد موج تردیدی
      ای ترانه ی زیبا لا اله الا الله

      کعبه ی وصالی تو وصف ذوالجلالی تو
      ای حقیقت دنیا لا اله الا الله

      نغمه های ربانی آشکار و پنهانی
      بر لب همه اشیا لا اله الا الله

      آیه ی مبینی تو بنده آفرینی تو
      رستگاری جانها لا اله الا الله

      من همان خطاکارم بنده ی جفاکارم
      می کنم ز دل آوا لا اله الا الله

      عبد حلقه در گوشم جام عفو حق نوشم
      ای سروش جان افزا لا اله الا الله

      در گنه زمین خوردم آبروی خود بردم
      گشته ام چه نازیبا لا اله الا الله

      توبه می کنم امشب حق دلبر زینب
      جان زاده ی زهرا لا اله الا الله

      من که شور و شین دارم ذکر یا حسین دارم
      نامه ام نما امضا لا اله الا الله

      رحمتت نصیبم کن زائر حبیبم کن
      کربلایی ام بنما لا اله الا الله

      یا حسین اگر پستم سر سپرده ات هستم
      کن شفاعتم مولا لا اله الا الله

      تا ظهور دلدارم نغمه ی دل زارم
      العجل گل زهرا لا اله الا الله

   سید محمد میر هاشمی

********************

      باز کن در، منم منم یارب
      عبد آلوده دامنم یارب

      دلم آلوده است و با این حال
      حرف دل با تو می زنم یارب

      بهترین میزبان تو هستی تو
      بدترین میهمان منم یارب

      با تو پیوند دوستی بستم
      گر چه با خویش دشمنم یارب

      گر چه صدبار توبه بشکستم
      باز هم توبه می کنم یارب

      کرمی کن بگیر دستم را
      که دگر توبه نشکنم یارب

      کاش پیش از گنه روان می شد
      روح از غالب تنم یارب

      به کدامین گنه کنم اقرار
      که بود روی گفتنم یارب

      معصیت ها چو مار پیچیدند
      همه بر دور گردنم یارب

      آه از آن لحظه ای که می گردد
      خانه گور مسکنم یارب

      با همه تیره روزیم چون شمع
      از شرار تو روشنم یارب

      خارهای گنه به مهر علی
      گشته خوشتر زگلشنم یارب

 "میثمم" جز به خاک پای علی
      سر به جائی نیفکنم یارب

   غلامرضا سازگار


********************

      در بارگاه قدس مرا نیست منزلت
      بویی نبرده ام ز بزرگان معرفت

      بخشنده ای و بنده ی شرمنده ات منم
      بین منو تو نیست خدایا مشابهت

      من مدتی است بندگی ات را نکرده ام
      عبد خودش نوشته مرا نفس بد صفت

      از زهر هر گناه دلم مرد و زنده شد
      من را به نار می برد این نفس عاقبت

      خیلی گناه می کنم و توبه می کنم
      این توبه های گرگ ندارد ولی صحت

      قبل از عذاب کار مرا حل و فصل کن
      اینجا بگیر گوش مرا جای آخرت

      من قصد کرده ام نروم سمت معصیت
      می خواهد این مسیر تلاش و مقاومت

      چندیست کفش جفت کن بزم هیئتم
      دارم من از تمام مقامات این سِمُت

      آب و هوای شهر نجف مرحم من است..
      بالی گشوده ایم برای مهاجرت

   محمد کاظمی نیا



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 24 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


کجاست اهل دلي که نگاه ما بکند
براي حال خراب دلم دعا بکند

کجاست خبره طبيبي که کيميا داند
مس وجود مرا بهتر از طلا بکند

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به يک نگاه مرا بنده خدا بکند

همين که داد و فغانم بلندشد ديدم
جناب خواجه شيراز اين ندا بکند:

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليک
چو درد در تو نبيند که را دوا بکند

مرا بگير و در خانه ات مقيمم کن
چقدر عبد فراري بروبيا بکند...

... به کارمن گره کور خورده است اما
گشايش از گره ام ذکر يارضا بکند

چه مي شود شب جمعه يکي ز کرب و بلا
حواله اي بفرستد مرا صدا بکند

چه مي شود که در آن جمعه عبد بي سر و پا
نماز صبح به موعود اقتدا بکند

حسين ايزدي



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 19 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

به اميد آمده ام خانه خرابم نکني
همه کردند جوابم تو جوابم نکني

بار ها آمدم و  باز مرا بخشيدي
با کلام برو اين بار خطابم نکني

همه هستي من اين قطره اشک است خدا
واي اگر رحم بر اين چشم پرآبم نکني

به ثوابي که ندارم  چه اميد ي بندم
آب چون نيست طلبکار سرابم نکني

به گمان همه من بنده خوبي هستم
پيش  چشم همه عاري ز نقابم نکني

آبرويم همه اين است شدم عبد حسين
واي اگر نوکر  اين خانه حسابم نکني

من که يک عمر شدم نوکر شش ماهه او
جلوي حرمله اي کاش عتابم  نکني

گر قرارست بسوزم بزن آتش اما
جلوي قاتل ارباب عذابم نکني

موسي عليمرادي

**********************


گذشت عمرم به عصيان توبه توبه
شدم گر عبد شيطان توبه توبه

زدم گر پشتِ پا بر خوان رحمت
شکستم جام غفران توبه توبه

نماز بي صفا گر خواندم عمري
بدون بوي رحمان توبه توبه

به جاي همکلامي با خدايم
شدم غافل ز قرآن توبه توبه

اگر عمري به هَر بُت سَر سپردم
نبودم گر مسلمان توبه توبه

اگر بي بهره از عشق شهادت
بريدم از شهيدان توبه توبه

ندارم رنگ سرخ جان نثاري
ندارم عطرِ ايمان توبه توبه

اگر صدبار توبه کردم و باز
شکستم عهد و پيمان توبه توبه

اگر غافل ز اربابم ندارم
دلي زار و پريشان  توبه توبه

اگر نوشيدم آبي و نبودم
به يادِ کامِ عطشان توبه توبه

قسم يا رب به افطارِ نگارم
بگويم از دل و جان توبه توبه

دلم گر شد تهي از يادِ دلبر
دگر از غير جانان توبه توبه

به روزه دار زهرا ، يا الهي
مسوزانم مسوزان توبه توبه

سيد محمد مير هاشمي

**********************

اگر رو سياهم اگر رو سفيدم
تو هستي پناهم تو هستي اميدم

همه از گنه شرمسارند اما
من از کثرت تو به خجلت کشيدم

تو آغوش خود را برويم گشودي
ولي من به دنبال شيطان دويدم

تو از من به جز جرم و عصيان نديدي
من از تو به جز عفو و رحمت نديديم

تو نزديک بودي و من دور از تو
تو پيوند کردي من از تو بريدم

نه رنگي به رويم نه عطري به بويم
همه گرد گل بودم خار چيدم

تو بيدار و من خفته در خواب غفلت
تو هشدار دادي و من آرميدم

تو از مهر ناز مرا مي کشيدي
من از جهل قهر تو را مي خريدم

بيا بر گناهم بکش خط غفران
کرم کن که بر آخر خط رسيدم

تو بر عيب ها پرده پوشي دريغا
که من پرده خويشتن را دريدم

الهي الهي به «ميثم» نگاهي
به روي سياهم به روي سفيدم

غلامرضا سازگار




موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 19 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

سیبِ گلابِ نیمه رس چیده ام فقط
مثل انار در همِ پاشیده ام فقط

مانند لاله ای که سرافکنده گشته است
پیش خدا نشسته و باریده ام فقط

حق تو را که هیچ نیاورده ام به جا
خود را فقط غلام تو نامیده ام، فقط

غرق خیال خام گذشت عمر پر بها
در غفلتی پر از گِله خوابیده ام فقط

وقتی کتاب عمر خودم را ورق زدم
دیدم گناه بر سر هم چیده ام فقط

یک ذره هم به سمت خدا ره نرفته ام
از راه راست صد دفه پیچیده ام فقط

دور گناه..دور بت نفس...دور خویش...
دور سر “خدا”م نچرخیده ام فقط

هر چه خوشی است در اثر با خدایی است
از دوری خداست بلا دیده ام فقط

من بی حسین، اسم خدا را نبرده ام
در سجده سر به خاک تو سائیده ام فقط

بی توشه ام، تمامی اعمال من تویی
یک عمر در عزای تو نالیده ام فقط

مثل “وَهَب” به خیمه ی ما هم سری بزن
عمری است ردّ پای تو پائیده ام فقط

محمد کاظمی نیا

*******************

اگر عبد گنه کارم تو را دارم چه غم دارم
اگر مرغ گرفتارم تو را دارم چه غم دارم

اگر آلوده و پستم و گر خالی بود دستم
و گر سنگین بود بارم تو را دارم چه غم دارم

اگر آتش برافروزی تن و جان مرا سوزی
چه باک از شعلۀ نارم تو را دارم چه غم دارم

هم از لطفت بود هستم هم از جام تو سرمستم
هم از شوق تو سرشارم تو را دارم چه غم دارم

چه در صحرا چه در دریا چه در پایین چه در بالا
به هر جانب که رو آرم تو را دارم چه غم دارم

کیم من عبد شرمنده سیه روی و سرافکنده
که با این جرم بسیارم تو را دارم چه غم دارم

تهی از برگ و از بارم میان لاله ها خارم
نباشد کس خریدارم تو را دارم چه غم دارم

قرار من شکیب من طبیب من حبیب من
دوایم ده که بیمارم تو را دارم چه غم دارم

تو ستّار العیوب استی تو غفّار الذّنوب استی
الا ستّار و غفّارم تو را دارم چه غم دارم

سیه رویم سیه بختم بدین پروندۀ سختم
بدین اشکی که میبارم تو را دارم چه غم دارم

نه آبی در صبو دارم نه نائی در گلو دارم
نه بر رو آبرو دارم تو را دارم چه غم دارم

منم (میثم) که پیوسته به احسان تو دل بسته
بغیر از تو که را دارم تو را دارم چه غم دارم

غلامرضا سازگار

*******************

آئینۀ دل ازتو جلا یافته است
با یاد تو سینه ها صفا یافته است
بیچاره بود هرآنکه گُم کرده تو را
خوشبخت بود هرکه تو را یافته است

سید هاشم وفایی

مهدی وحیدی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 18 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

به سویت آمدم با رو سیاهی
قدی خم دارم و بار گناهی
دلم را زنده کن با گوشه چشمی
"إلهـی یـا إلهـی یـا إلهـی"

***

اگر این راه و رسم بندگی نیست
نصیب من به جز شرمندگی نیست
پشیمانم پشیمانم پشیمان
مرام تو مگر بخشندگی نیست؟
"إلهـی یـا إلهـی یـا إلهـی"

***

شده پیمانه ام از خونِ دل پُر
امان از غفلت و جهل و تکبر
گنهکار آمده "یا غافرَ الذَنب"
پشیمان آمده "یا کاشفَ الضُّر"
"إلهـی یـا إلهـی یـا إلهـی"

یوسف رحیمی

*******************


ای دل به دست موج هوس هر طرف مرو
با این حباب در پی کسب شرف مرو

چشم کریم مانده به راهت که در زنی
بیهوده پس به این طرف و آن طرف مرو

هرجا که بنگری سخن از روی یار ماست
قبله یکیست هر طرفی  بی هدف  مرو

دنیا محل خوف و رجای قیامت است
بی غصه هیچ جا پی شور و شعف مرو

کنجینه میان جهان عشق حیدر است
بی عشق مرتضی پی صید صدف مرو

ایل تو سائل علی و  راهشان علی است
درسائلی خلف شو ولی نا خلف مرو

گر طالبی به چشم ببینی بهشت را
جایی به غیر مرقد شاه نجف مرو

 موسی علیمرادی

*******************

لطفت همیشه در همه جا موج می زند
دریای رحمت تو خدا ، موج می زند

این روزها به هر طرفی می روم عزیز
عطر تو با نسیم دعا موج می زند

ما را کنار سفره ی خوبی نشانده ای
ایمان ، خلوص ، صدق و صفا موج می زند

چندی بود نگاه حرامی نکرده ایم
اشک سحر ز دیده ی ما موج می زند

آئینه ی تجلی عشقت شده جهان
در آن شعاع نور شما موج می زند

حاتم کجاست تا که به کوی گدای تو
بیند شبانه روز ، گدا موج می زند

این چشم بی رمق که شده چشمه ای روان
دائم ز دوری شهدا موج می زند

دریای بخشش تو به دنبال خاطیان
در ساحل امام رضا موج می زند

عرش تو هم به محفل ما رشگ می برد
با یا حسین ، عاطفه ها موج می زند

وقتی در اوج سینه زنی شور می زنیم
با ما فرات کرب و بلا موج می زند

عطر حرم سحر ز سرم هوش می برد
یعنی شمیم او همه جا موج می زند

ذکر عظیم نوریه ی ایهاالعزیز
این روزها در ارض و سما موج می زند

سید محمد میر هاشمی

مهدی وحیدی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 18 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

یا رب بیا این عبد رسوا را مسوزان
این ناسپاس ناشکیبا را مسوزان

بنگر سپر بر آتش قهرت ندارم
این بنده ی بی حرز تقوا را مسوزان

اقرار دارم بنده ای دنیا پرستم
این جاهل سرمست دنیا را مسوزان

خجلت مرا سوزانده ، آبم کرده دیگر
در شعله ها این بی سر و پا را مسوزان

دل مرده ای با آرزوهای بلندم
این غرق در آمال بیجا را مسوزان

از همرهیِ عاشقان مَحرم نگشتم
جا مانده از اهل تولّا را مسوزان

هم صحبتم با هر کس و نا کس الها
این غافلِ از فضل بَرّا را مسوزان

فریاد از دل می کشم روز قیامت
سینه زنِ فرزندِ زهرا را مسوزان

در بین آتش ناله ای از دل بر آرم
یا رب محبِّ آل طاها را مسوزان

یا فاطمه ، فردای محشر سر بر آور
بر گو خدا ، گریه کنِ ما را مسوزان

سید محمد میرهاشمی

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 16 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

با وجود آنکه هم آلوده ام هم روسیاهم
نه کسی را جز تو دارم نه کسی را جز تو خواهم

تو خداوند کریمی، من سراپا غرق عصیان
تو به عفوت کرده ای اقرار و من هم بر گناهم

امشب از راه آمدم با لشگر خشمت بجنگم
ناله ام شمشیر و آهم نیزه و اشکم سپاهم

پیش روی منبر و محراب پیغمبر نشستم
تا کند پای ستون توبه زهرا یک نگاهم

من کیم تا در کنار قبر پیغمبر نشینم
گر نبودی لطف تو اینجا نمی دادند راهم

پا شکسته، دست خالی، بار سنگین، چشم گریان
این من، این کوه گنه، این ناله این فریاد و آهم

دوستت دارم چه در نارم بری چه در بهشتم
هر کجا باشم تو باشی یاور و پشت و پناهم

گر به رضوان بری غافل نگردم از ثنایت
ور به دوزخ افکنی از لب نیفتد یا الهم

تو خدایی، تو کریمی، تو غفوری، تو عظیمی
من کیم «میثم» گنه کارم فقیرم روسیاهم

غلامرضا سازگار


*********************


بی غلاف و زره و تیغ و سپاه آمده ایم
با دلی زخمی و افتاده به چاه آمده ایم

"غفلت" از هستی ما دست نخواهد برداشت
باز، با بار فراوان گناه آمده ایم

نیست در نامه ی سالانه مان کار درست
دستِ خالی به ملاقاتی شاه آمده ایم

هر کجا در زده ایم از درشان رانده شدیم
در این خانه به امید نگاه آمده ایم

مهر لبخند تو کافی است برای سائل
"ما نه اینجا ز پی حشمت و جاه آمده ایم"

اولین مرتبه ای نیست که مهمان هستیم
سر این سفره ی شاهانه دو ماه آمده ایم

توبه و گریه ی ما ماه رجب شد آغاز
از رجب تا رمضان...این همه راه آمده ایم

سایه سار سر ما بزم اباعبد الله ست
"از خوش حادثه اینجا به پناه آمده ایم"

گفت ای قوم کمی آب به اصغر بدهید
که در این مرحله بی تیغ و سپاه آمده ایم

یک نفر گفت به خولی که بزن اصغر را
یک علی کم کن از این قوم که راه آمده ایم

خون شش ماهه ی تو ذکر قسم هایم شد
در این خانه به امید نگاه آمده ایم

محمد کاظمی نیا

*********************


صحبت آن بود که بار غم جانان بکشیم
قسمت این است که عمری غم هجران بکشیم

حسرتِ چشمِ تماشا به سحر باید بُرد
شاید از دیدۀ شب چشمۀ باران بکشیم

تابشی می طلبد ، نیمه شبی یا سحری
"اَرَنی" نعره چنان موسیِ عمران بکشیم

دلِ طوفانی اگر خضرِ ره ما بشود
می توان نازِ رخِ یار به هر آن بکشیم

خیمه نزدیکتر از این نَشَود با دل ما
تا به کِی دور از او ، سر به گریبان بکشیم

مهزیار است مگر یک شبه مهمانِ حبیب
گفت دلدار که ما منّت مهمان بکشیم

مصلحت بهتر از این نیست که تا محضر دوست
بارِ عشقش به وفا همچو شهیدان بکشیم

جا نمانیم که جای دل ما اینجا نیست
بال و پر تا حرم حضرت سلطان بکشیم

یا بما تذکرۀ کرب و بلایی بدهند
یا که بار دلِ خود را به خراسان بکشیم

"کربلا کعبۀ عشق است و دل اندر احرام"
دست باید ز غم علقمه از جان بکشیم

ما به تردید نمانیم به بین الحرمین
از حرم تا تَه گودال ، حسین جان بکشیم

ای خوش آن روزه و افطار که در مقتل یار
مَرهَمِ زمزمه ای بر لب عطشان بکشیم


محمود ژولیده



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 15 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


ای خدا امشب گریبان دلم را چاک کن
چشم خشکم را ز اشک خجلتم نمناک کن

باز از زنگار عصیان تیره شد دلهای ما
ازغبار معصیت دامان ما را پاک کن

تا به معراج نیایش این براق آه را
شب همه شب میهمان خانۀ افلاک کن

ما ز پا افتادگان را دستگیری کن، سپس
در ره آزادگی و بندگی چالاک کن

لذت حال دعا را در مذاق ما بریز
نالۀ ما را سر سجاده آتشناک کن

تا که فردا حاصل امروز را پیدا کنیم
با تولای علی ما را به زیر خاک کن

گلشن جان «وفائی» پر گل است از یاد تو
این گلستان وفا را خالی از خاشاک کن

سید هاشم وفایی

************************

ادای حق تو با گریه ی بهاری نیست
ادای حق تو با اشکهای جاری نیست

تو سر به راه شدن از گدات می خواهی
ادای حق تو تنها به گریه زاری نیست

حساب معصیتم رفته است از دستم
نگاه های حرام مرا شماری نیست

تمام فاصله ها را گناه پر گرده
وگرنه بین منو صاحبم حصاری نیست

پر اضطرابم و آرامشی ندارم من
کسی که دور شود از تو را قراری نیست

حرام باد نمازی که بی محبت توست
نماز عرض نیاز است پس تجاری نیست

به دست خویش زدن رو کمال هر مرد است
برای مرد،حلال آوری که عاری نیست

هزار سال دگر هم مطیع تو نشوم
جواب نامه ی کرب و بلام آری نیست

به دست شاه خراسان سپرده است خدا
جواز کرب و بلا را،به پولداری نیست

مرا که از درِ “باب الجواد” آمده ام
مران ز پیش خودت،جز تو سایه ساری نیست

قسم به حضرت معصومه آدمم کن تو
برای چشم تو این کارها که کاری نیست

محمد کاظمی نیا

************************


نوکر این دریم، می ارزد
سوز دل می خریم، می ارزد
گر خدای کرم حسین بود
رو زدن بر کریم می ارزد

خسته بالی اگر، حسین بگو
باز کن بال و پر، حسین بگو
حُر به من گفت اگر کنهکاری
تو از این در نَپَر، حسین بگو

حر به من گفت: منی که بد بودم
روبروی حسین سد بودم
دم آخر به خیمه ی آقام
آمدن را ولی بلد بودم

حر به من گفت: پر بگیر نترس
دامن شاه را بگیر نترس
مثل من توبه کن به پاش بیفت
یا حسینی بگو، بمیر نترس

امیر عظیمی

************************


عبدآلوده منم کز چشم یار افتاده ام
بس خطا کردم ز اوج اعتبار افتاده ام

توبه هایم را گناهانم خرابش می کند
میوۀ خامم که باز از شاخسار افتاده ام

کاروانِ عشق شب های دعا در رفتن است
من ولیکن گوشه ای از رهگذار افتاده ام

از در خویشم مران، جانِ علی، جانِ حسین
دل پریشانم که دست روزگار افتاده ام

کـربلایم را بیـا امشب دگـر امضـا بـزن
خسته گردیدم ز بس زار و نزار افتاده ام

وحید دکامین

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 14 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

شاکرم حضرت دلدار صدا کرده مرا
شاکرم بهر خودش یار جدا کرده مرا

از کجا لطف خدا شامل حالم شده است ؟
گوییا یار سفر کرده دعا کرده مرا

من کجا محفل ذکر سحر دل شدگان !
سبب از چیست که حق اهل بکاء کرده مرا ؟

از خرابی گنه کیست نجاتم داده ؟
آشنای حرم عشق خدا کرده مرا

روز پر معصیتم را چه کسی بخشیده ؟
سائل نیمه شب خوان عطا کرده مرا

کیست ظلمت ز دلم برده و نورم داده ؟
بین این سینه زنان جلوه نما کرده مرا

شکر حق هیئتیم ، سینه زنی پر شورم
کربلایی شدم و یار صدا کرده مرا

خادم صحن و سرای پسر فاطمه ام
صاحب کرب و بلا ، کرب و بلا کرده مرا

سید محمد میر هاشمی

************************


ای خالق دادارم، پاکم کن و خاکم کن
من جز تو که را دارم؟ پاکم کن و خاکم کن

این ناله و این آهم این اشک سحرگاهم
این سوز دل زارم پاکم کن و خاکم کن

سر تا به قدم دردم رو سوی تو آوردم
با محنت بسیارم پاکم کن و خاکم کن

شد حبس دعای من، العفو خدای من
ای خالق غفّارم پاکم کن و خاکم کن

مسکین و تهی دستم دل بر کرمت بستم
من مستحق نارم پاکم کن و خاکم کن

من بنده ی شرمنده تو خالق بخشنده
ای در دو جهان یارم پاکم کن و خاکم کن

مولا و حبیب من محبوب و طبیب من
آلوده و بیمارم پاکم کن و خاکم کن

راه از همه سو بسته، گشتم ز گنه خسته
رو سوی تو می آرم پاکم کن و خاکم کن

با این تن فرسوده با این دل آلوده
من مهر علی دارم پاکم کن و خاکم کن

"میثم" شده جان بر لب یا رب تو ببخش امشب
بر میثم تمّارم پاکم کن و خاکم کن

غلامرضا سازگار

************************


حجاب پشت حجاب و غبار روی غبار
ترک بر آینه افتاد یا اولی‌الابصار

دعای چله‌نشینان نمی‌کند اثری
بسوز لیس دواء الفراق الا النار

اگرچه کورم و در کوره راه بی خبری
شنیده‌ام که خبرهاست پشت این دیوار

شهید و شاهد و ساقی علیهم‌الصلوات
میان میکده مستند اولئک الابرار!

سرشت ظلمت و روح لطیف من؟ هیهات!
نسیم شعله نشینم کجاست مشعل دار؟

سراغ حجله‌ی دنیا نمی‌روم دیگر
قسم به توبه‌ی مستغفرین بالاسحار

سر بهشت ندارم که هر که شد درویش
نشست بر سر تختی که تحته‌الانوار

هوای خدمت این معبد مقدس بود
که می‌زدود از آیینه‌ی دلم زنگار

فرشتگان به تو امّید بسته اند بمان
بمان که سکه‌ی یوسف کم است در بازار

من و تو از ازل آیینه آفریده شدیم
برای « آینه ماندن » کمی قدم بردار!

علیرضا محمد علی بیگی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 14 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا .گریز به روضه حضرت رقیه(س)

      ای مهربان خدای پرده پوشم
      از باده ی رحمانی ات بنوشم
      چون نامه ی خود بنگرم خموشم
      اما کند عفو تو در خروشم

      یا دائم الفضل عَلی البریَّه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      حق نمک را من ادا نکردم
      جز بر وفای تو جفا نکردم
      بر توبه های خود وفا نکردم
      شرمنده ام از تو حیا نکردم

      یا صاحبَ المَواهِبِ السَّنیَّه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      شب های جمعه می کنی صدایم
      تا لحظه ای بر درگهت بیایم
      بر درد بی درمان شدی دوایم
      اما من آلوده در خطایم

      یا باسِطَ الیدَینِ بِالعَطیّه
      اِغفِر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      هرچند بدتر از خودم ندیدم
      بسکه بزرگی داده ای امیدم
      بر مجلس اهل ولا رسیدم
      دادی به آل فاطمه نویدم

      صَلِّ علی خَیرِ الوَری سَجیّه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      اصلاً نشد در وادی ولایت
      حق تو را یارب کنم رعایت
      هرچند کردی تو مرا هدایت
      خالص نگشتم تا کنم صدایت

      اِرحَم لنا یا عالمَ الخَفیّه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      منکه غلام خانه ی حسینم
      دیوانه ام دیوانه ی حسینم
      سینه زن غمخانه ی حسینم
      دلداده ی دردانه ی حسینم

      حقّ همان شهیده ی زکیّه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      وقت سحر بوی رقیه دارد
      بوی خوش از روی رقیه دارد
      عاشق نظر سوی رقیه دارد
      دل حاجت کوی رقیه دارد

      آن دختر غمدیده از ذَریّه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

      حتی ز زینب هم شکسته تر شد
      آنقدر زد ناله شبش سحر شد
      تا رو به رو با صورت پدر شد
      لب های او بوسید و در سفر شد

      زد ناله بنت المرتضی رقیه
      اِغفر لنا فی هذِهِ العَشیّه

    جواد حیدریش





موضوعات مرتبط: حضرت رقیه(س) - شهادتمناجات با خدا

برچسب‌ها: مناجات با خدا گریز به روضه حضرت رقیه(س)
[ 14 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


      باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
      با همه بی‌آبرویی آبرو دادی به من

      شرم می‌کردم دگر در محضرت لب واکنم
      باز می‌بینم مجال گفتگو دادی به من

      قطره‌ای بودم به بحرم متصل کردی ز لطف
      جرعه‌ای می‌خواستم، دیدم سبو دادی به من

      خاک بودم، آدمم کردی به دست رحمتت
      خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی به من

      چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیان سیاه
      اشک بخشیدی و آب شستشو دادی به من

      از ولادت آرزوی سوز و شوری داشتم
      بیشتر از آنچه کردم آرزو، دادی به من

      گر نشد قسمت که در خون گلو غسلی کنم
      از سرشک دیدگان، آب وضو دادی به من

      همچو شمعم قطره قطره آب کردی، سوختی
      در دل شب گریۀ بی های و هو دادی به من

      با غبار راه زوار علی شستی مرا
      در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من

      تا کنی سیراب «میثم» را ز جام رحمتت
      آب شیرین از سبوی «تفلحو »دادی به من

     غلامرضا سازگار

********************

      چون ابر سیاهی شده ‌سنگین بار‌م
      این گونه ز ‌شر‌مسار‌ی ا‌م می‌بار‌م
      جود و کر‌مت امیدوار‌م ‌کر‌د‌ه
      ور ‌نه به چه رو‌ی ‌من به تو روی آر‌م

      ***
      هر لحظه و دم به دم، ظَلَمتُ نَفسِی
      من ماندم و بار غم، ظَلَمتُ نَفسِی
      گفتی که اگر توبه شکستی بازآ
      صد بار شکسته ام، ظَلَمتُ نَفسِی

      ***
      بی توشه و زاد راه، ما لا اَبکِی
      رویم ز گنه ‌سیاه، ما لا اَبکِی
      در نامه ی ا‌عمال ‌من ‌سر‌گشته
      یک ‌حُسن نمانده آه ما لا اَبکِی

      ***
      من آمده ‌ا‌م ‌تو‌شه ‌ا‌ی ‌ا‌ز ‌آ‌هم ‌د‌ه
      سوز ‌نفس و اشک ‌سحرگاهم ده
      هر چند ‌تما‌م کرده ‌ا‌ی ‌نعمت را
      یک بار دگر به کربلا راهم ده

      یوسف رحیمی

********************

      راز و نیاز گوشه ی آرام بهتر است
      وقت دعا، نشستن بر بام بهتر است

      عبدالکریم بودن ما اعتبار ماست
      عبدِ تو بودن از لقب و نام بهتر است

      مشتاق دیدن تو شدم جای کعبه ات
      اصلا کفن ز جامه ی احرام بهتر است

      بالا نرفت آنکه بلا دید و شِکوه کرد
      حال کسی که سوخته آرام بهتر است

      در کوره ی گناه دلم سنگ سخت شد
      از کوزه های پخته، گلِ خام بهتر است

      قانون امتحان خدا فرق می کند
      در حال فقر، دادن اطعام بهتر است

      با فقر دوست، لطف به بیگانه نارواست
      یعنی که دستگیری اقوام بهتر است

      خمس نداده مال مرا زهر کرده است
      از نان شبهه، سفره ی بی شام بهتر است

      مرغ دلم به مال ربا می رود ز دست
      مردن از این خزیدن در دام بهتر است

      محمد کاظمی نیا


********************



      گفتم از زشتی گفتار بدم ، گفت بیا
      از سیه‌کاری رفتار بدم ، گفت بیا

      گفتم از غفلت دل از هوسم از نَفَسم
      صاحب آن همه کردار بدم ، گفت بیا

      گفتم از سرکشی‌ام ، سینه سپر داد زدم
      نیستم خسته‌ دل از کار بدم ، گفت بیا

      گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم
      دائما در پی پندار بدم ، گفت بیا

      گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره
      غوطه‌ور مانده در افکار بدم ، گفت بیا

      گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا
      نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت بیا

      گفتم آیینه‌ی شیطان شده بودم عمری
      خسته از دست همین یار بدم ، گفت بیا

      سید محمد میر هاشمی


********************


      بر حال من ای خالق یکتا نظری کن
      از فرط غم افتاده ام از پا نظری کن

      چون مرغ گرفتار، گرفتار هوایم
      دارم بسویت چشم تمنا نظری کن

      هرجا که زدم در نگشودند برویم
      روکرده ام ای دوست به این جا نظری کن

      جز درگه لطف تو مرا نیست پناهی
      ای از تو کلید همه درها نظری کن

      من گرچه نیم لایق احسان و کرامت
      ای قادر و غفار توانا نظری کن

      درخلوت و جلوت به خطا روی نمودم
      ای درهمه جا ناظر و پیدا نظری کن

      تا زادِ رهِ من نگه لطف تو باشد
      در این سفر سخت خدایا نظری کن

      برمن که بجز مهر علی هیچ ندارم
      سوگند به مظلومی زهرا نظری کن

      امروز وفائی است ملول از غم فردا
      بربندۀ خود حیّ تعالی نظری کن

    سید هاشم وفایی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا
[ 14 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


بساط عاشقی ما به پاست این شبها
زمان آشتی باخداست این شبها

گناهکارقدیمی  دوباره برگشته
صدای زمزمه ها آشناست این شبها

زمان بده به زمین خورده ای اله کریم
اگرمرابزنی هم رواست این شبها

خوشا به حال گدایی که چشم تردارد
که گریه های سحر کیمیاست این شبها

کنارسفره ی افطار،زیرلب گفتم
نگفته ای به خود ، آقاکجاست این شبها

قسم به خاک نشسته به چادرزهرا
مراببخش ، ببخشی رواست این شبها

ز فتنه های زمانه خط امان داریم
چرا که نام علی ،ذکرماست این شبها

گدای صحن و سرای شهنشه نجفم
دلم هوایی ایوان طلاست این شبها

دل شکسته ی ما با سلام ارباب
مسافر حرم کربلاست این شبها

سلام بر لب عطشان سیدالشهدا
سخن زتشنه لب سرجداست این شبها

شنیده ام که  سرش نی به نی عوض میشد
شکایت من از آن نیزه هاست این شبها

قاسم نعمتی

*****************

سفره تا باز شود زود گدا می آید
مثل هر بار به دنبال عطا می آید

آمد از عرش نوایی که بیایید همه
راه گم کرده به دنبال صدا می آید

همه سرمایه ی یکساله ی خود باخته ام
بنده ی باخته ی بی سر و پا می آید

یک نفر نیست بگوید که میان پاکان
این گنه کار زمین خورده کجا می آید

آن کسی که همه جا رفته طردَش کردند
تا تعارف بزنی اش که بیا ، می آید

به من و کاسه ی خالیِ تمنا کردن
به تو و دست کریم تو سخا می آید

هر دلی می شکند خانه ی تو می گردد
دل که از دل تهی گشت خدا  می آید

وا شود گوش دل ما اگر ای اهل سحر
بین مان زمزمه های شهدا می آید

هر چه خیر است در خانه ی زهرا باشد
مادر ما صف محشر پِیِ ما می آید

تا که گفتیم حسین مجلس ما ریخت بهم
بوی سیب حرم کرب و بلا می آید

بی قرارم چه کنم من نجفم دیر شده
عطر زهراست ز ایوان طلا می آید

اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پنجم ماه رمضان 93

*****************

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم
ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی
تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت
نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

خمیده ، با سر زانو ، شکسته و نادم
به سویت آمده ام این چنین خدای کریم

به یاد حرف اویسم ... ببخش عبدت را
که با غریبه شدم همنشین خدای کریم

نریز آبرویم را به پیش چشم همه
نگیر بر گنهم ذرّه بین خدای کریم

اگر چه روسیهم عاشق علی هستم
شفیع من شده حصن حصین خدای کریم

به خاطر گل روی علی مرا بخشید
همین خدای رحیم و همین خدای کریم

علاج درد گناهم هوای کرب و بلاست
مرا ببر به بهشت برین خدای کریم

بهانه دارم و دلتنگ کف العباسم
شبیه حضرت امّ البنین خدای کریم


محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 13 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


پر شکسته ی من را ببین خدای کریم
ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم

نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی
تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم

به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت
نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم

خمیده ، با سر زانو ، شکسته و نادم
به سویت آمده ام این چنین خدای کریم

به یاد حرف اویسم ... ببخش عبدت را
که با غریبه شدم همنشین خدای کریم

نریز آبرویم را به پیش چشم همه
نگیر بر گنهم ذرّه بین خدای کریم

اگر چه روسیهم عاشق علی هستم
شفیع من شده حصن حصین خدای کریم

*
به خاطر گل روی علی مرا بخشید
همین خدای رحیم و همین خدای کریم

*
علاج درد گناهم هوای کرب و بلاست
مرا ببر به بهشت برین خدای کریم
بهانه دارم و دلتنگ کف العباسم
شبیه حضرت امّ البنین خدای کریم

محمد فردوسی


***********************

مناجات و دعا خوانی زبان پاک می خواهد
سخن گفتن ز پاکی ها دهان پاک می خواهد

زبان آلوده ، دل آلوده ،  فکر آلوده ام آری
خیال دیدن جانان گمان پاک می خواهد

ز خورشید عنایت گفتن از شب بر نمی آید
مدیح مظهر خوبی بیان پاک می خواهد

امان از لقمه هایی که به نور عشق ره بسته
یقین روشن ضمیری ، آب و نان پاک می خواهد

به دیدار بزرگان تحفه بردن سنّت است آری
ولی درگاه عصمت ارمغان پاک می خواهد

دعا بهر فرج گویم ولیکن بی اثر باشد
دعا تاثیر خود را از لسان پاک می خواهد

به سوی قبله ی رویی که کعبه حسرتش دارد
نماز عاشقی خواندن مکان پاک می خواهد

برای جلوه هنگام سحر در محفل خوبان
جمال او دو چشم در فشان پاک می خواهد

تو که افطارها چشم انتظار مقدمش هستی
پذیرایی از آن جانانه جان پاک می خواهد

اگر چه بر کهن سالان عنایت می کند مولا
سپاه مهدوی ، امّا ، جوان پاک می خواهد

سید محمد میر هاشمی

***********************

هر چند دلِ غرق گناهی داریم
رخسارِ زِ معصیت سیاهی داریم
ما را به نَم اشکِ حسینی بَخشد
به به چه خدای خوب و ماهی داریم

سید محمد میر هاشمی

***********************

از بس که ‌ر‌ئو‌ف و ‌مهر‌بانی یا ‌ر‌ب
تو ملجأ هر پیر و جوانی یا رب
هرگز نشنیده ‌ا‌م گنه ‌کاری را
از خانه ی ر‌حمتت برانی یار‌ب

**
نومید نمی‌شویم یک آن از ‌تو
دیدیم ‌مگر ‌به ‌غیرِ ‌ا‌حسان از تو؟
جر‌م و ‌گنه و ‌خطا و ‌عصیان از ما
جود و کر‌م و عطا و ‌غفران از تو

یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 11 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

      شب شد و در محیط تاریکی
      با زبان دعا سخن گفتم
      سر به زیر و شکسته و تنها
      پیش چشم خدا سخن گفتم
      **
      از خجالت دو گونه ام سرخ و
      اشک حسرت ز دیده می بارم
      من همان بنده ی خودت هستم
      روسیاهم، بدم، گنهکارم
       **
      ولی حالا شنیده ام گفتی
      که به دنبال بنده میگردی
      تا بدیِ مرا بپوشانی
      جامه ی پاک و تازه آوردی
       **
      جای دوری نمی رود امشب
      با محبت بیا نگاهم کن
      من که سر در گم و پریشانم
      تو کریمانه سر به راهم کن
       **
      تلخی کام روزگار مرا
      گاه گاهی عسل کنی خوب است
      در میان جدال خوف و رجا
      بنده ات را بغل کنی خوب است
       **
      از غضب کردنت هراسانم
      ای جمیع صفات رحمانی
      بزن اما خودت بلندم کن
      هر زمان، هر کجا که می دانی
      **
      آه از فراق و تنهایی
      سینه ام باز شعله ور شده است
      گل من در تنور عشق حسین
      دم به دم آب دیده تر شده است
       **
      می رسد هر نفس شمیم بهشت
      هر کجا حسین همدم ماست
      آتشت را نصیب خولی کن
      دوری از کربلا جهنم ماست
       **
      السلام علیک یا ارباب
      با دلی بیقرار و چشمی تر
      خون تازه هنوز می ریزد
      از گلویت به دامن مادر
      **
      ما شما را عزیز می دانیم
      نامتان بهتر از سر و جان است
      بخشی از مرهم جراحاتت
      اشک سینه زنان ایران است
      **
      مثل یک مادر پسر مرده
      مثل ابر بهار می باریم
      از لب تشنه و و لب گودال
      روضه های نگفته ای داریم
       
      محمد امین سبکبار

********************


      دارم برای حال خودم گریه می کنم
      بر این شکسته بال خودم گریه می کنم
      
      من در مصاف نفس خودم خورده ام زمین
      شرمنده از جدال خودم گریه می کنم
      
      شیطان مرا ز اوج به پایین کشیده است
      بر این همه زوال خودم گریه می کنم
      
      از دست رفته است جوانی بدون سود
      اصلا به سن وسال خودم گریه می کنم
      
      در فکر چنـد آروزی کهنه مانده ام
      بر خواب و بر خیال خودم گریه می کنم
      
      سنگین شده است بار گناهان به دوش من
      حالا به این وبال خودم گریه می کنم
      
      تا چند زنده ام که ببینم ظهور را
      بر تنگی و مجال خودم گریه می کنم
       
      یاسر مسافر



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 10 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

       
      فردای محشر کار دشوار است ای دل
      بیچاره آنکس که گرفتار است ای دل
      
      هر کس که حب فاطمه در دل ندارد
      آنجا یقینا بی کس و کار است ای دل
      
      کار شفاعت های زهرا گفته اند با
      دستان مقطوع علمدار است ای دل
      
      هرکس که بی عشق علی و فاطمه زیست
      بی غصه و درد است و بی عار است ای دل
      
      دنیا اگر چه ظاهری زیبنده دارد
      در باطنش بسیار غمبار است ای دل
      
      دیدی چه آورده بروزم حب دنیا ؟
      این قلب و این چشمم چه بیمار است ای دل
      
      چشمی که صد جا رفته و برگشته اصلا
      کی در پی دیدار دلدار است ای دل ؟
      
      از بسکه در تنهایی و غربت به سر برد
      یوسف به دنبال خریدار است ای دل
      
      هرکس نمی داند که یوسف را بها چیست
      محو شلوغی های بازار است ای دل
      
      ای دل بیا چشم انتظار یار باشیم
      از هرچه غیر از عشق او بیزار باشیم
      
      یاسر مسافر
       
       *******************
       
       
      ما که حالا چنین زمین گیریم
      روزگاری در آسمان بودیم
      پر پروازمان که وا می شد
      می پریدیم و بی نشان بودیم
      **
      خوب بودیم و خوب می دیدیم
      پاک بودیم و پاک می رفتیم
      متدیّن بدون بار گناه
      زیر خروار خاک می رفتیم
      **
      همه در زیر سایه ی قرآن
      همه مشغول زندگی بودیم
      لحظه های جوانی خود را
      در مناجات و بندگی بودیم
      **
      بر سر شانه هایمان هر شب
      کیسه های کریم می بردیم
      نان افطار سفره هامان را
      از برای یتیم می بردیم
      **
      لقمه نانی که بود می خوردیم
      کی به فکر غذای فردا بود
      اهل از خود گذشتگی بودیم
      دلمان دل نبود دریا بود
      **
      هر شب جمعه کنج خانه مان
      سر سجاده ی دعا بودیم
      با همان ذکر السلام علیک
      زائر صحن کربلا بودیم
      **
      هر کجا خیمه می زدیم با خود
      کوله بار امید می بردیم
      شاد بودیم از اینکه هر لحظه
      روی شانه شهید می بردیم
      **
      ناگهان بین ناگهانی ها
      پای شیطان به خانه ها وا شد
       عطر سجاده هایمان هم رفت
      جبرئیل از کنارمان پا شد
      **
      ناگهان بین ناگهانی ها
      باد آمد بهارمان را برد
      بوی پرواز رفت و همراهش
      بوی آغوش یارمان را برد
      **
      کم کم از ذکر حق که دور شدیم
      روزی آسمان مان کم شد
       می دویدیم از پی دنیا
      ولی از سفره نانمان کم شد
      **
      کاروان رفت و عده ای رفتند
      عده ای بین چاه افتادند
      عده ای در مسیر خود ماندند
      عده ای بین راه افتادند
      **
       عده ای رفته و شهید شدند
      عده ای بی بها عزیز شدند
       عده ای تا خدا سفر کردند
      عده ای هم اسیر میز شدند
      **
      از دل زندگی ما بوی
      عمر بی استفاده می آید
      از سر سفره های ما حالا
      بوی خمس نداده می آید
      **
      ای شهیدان راه عشق و وفا
      خوش به حال شما و بال شما
      پیش ارباب یاد ما هستید؟
      منم و غبطه ی وصال شما
      **
      باید این روزهای پاییزی
      یک نفر با بهار برگردد
      از برای نجات این دنیا
      وارث ذولفقار برگردد
      **
      با هزاران امید می گویم
      آفتابا امام ما برگرد
      یا ایالغوث یا اباصالح
      جان زهرا تو را خدا برگرد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
       *******************
       
       
      ما را به حق ساقی کوثر قبول کن
      با ناله های هر شب حیدر قبول کن
      
      ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
      ما را به حق پهلوی مادر قبول کن
      
      ما غیر گریه، تحفه برایت نداشتیم
      این قطره را تو چند برابر قبول کن
      
      تاج غلامی تو به شاهی نمی دهیم
      ما را همیشه رعیت و نوکر قبول کن
      
      خسته شدم ز توبه شکستن دگر بس است
      حالا که رو زدم به تو دیگر قبول کن
      
      از بار معصیت کمرم درد می کند
      یعنی منم شکسته و مضطر قبول کن
      
      تا حک شود ز یار به این تن نشانه ای
      ما را شکسته سینه و بی سر قبول کن
      
      حسین ایزدی

       
       *******************

      
      
      گرچه من پشت درم، راه ندی حق داری
      گرچه من دربدرم، راه ندی حق داری
      
      بسكه من اين در و آن در زده ام حالا كه
      خورده اينجا گذرم، راه ندی حق داری
      
      همه جا پرسه زدم غير در خانه ی تو
      حال بشكسته پرم، راه ندی حق داری
      
      از رفيقان شهيدم به خدا جاماندم
      حال كه يك نفرم، راه ندی حق داری
      
      گرچه بر سفره تو شاه و گدا مهمانند
      بسكه من خيره سرم، راه ندی حق داری
      
      بس كه تو شاهد عصيان مني امشب كه
      من گداي سحرم، راه ندی حق داری
      
      به اميدم كه كسي باز شفاعت  بكند
      طفل شش ماهه مگر باز وساطت بكند
      
      محمود قاسمي

       
       *******************

      
      
      مانده در درد و رنج... درمانده
      با دلی پرگناه آمده ام
      این منم ؛ بنده ای خطاکارم
      خسته و روسیاه آمده ام
      **
       این منم آنکه بعد مدت ها
      عقل او یادی از جنون کرده
      نوکری بد که با گناهانش
      قلب ارباب خویش خون کرده
      **
       داد و فریاد میزنم اینجا
      تا که شاید توجهت را جلب
      بس که کردم گناه آخرسر...
      ...اندک اندک شدم قسی القلب
      **
      سفره گسترده و برای من
      لقمه ای از کرم نمی آید
      اشک من توی چشم زندانی ست
      در دعا گریه ام نمی آید
      **
      سائلان را ز خانه رد کردن
      تو خودت گفته ای که ننگین است
      دست من سوی تو دراز شده
      ما گدائیم، شغلمان این است
      **
      هرچه کردی گناه بود ای دل!
      گاه با نیت ثواب اما...
      آبرویم چو آب از کف رفت
      خانه ات... خانه ات خراب اما...
      **
       من کبوتر ... سپید.... زاده شدم
      که مرا غرق در سیاهی کرد
      مهربان! با تمام این اوصاف
      با من خسته دل چه خواهی کرد؟
      
      پیمان طالبی
       
       *******************

      
      باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
      آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
      
      لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
      با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
      
      هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام
      اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای
      
      با این همه گناه و خطایی که داشتم
      هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای
      
      گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا
      امّا هنوز در بر من آرمیده ای
      
      من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام
      ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای
      
      ماه مبارک است و دلم شد سرای تو
      از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای
      
      شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای
      گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای
      
      وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم
      آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای
      
      محمد فردوسی
      
       *******************
      
      
      من را هميشه خواندي و نشناختم تو را
      از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را
      
      اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را
      از درگهت نراندي و نشناختم تو را
      
      بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی
      با من هميشه ماندي و نشناختم تو را
      
      بر خان رحمت و کرم و استجابتت
      عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را
      
      شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را
      بر جان من چشاندي و نشناختم تو را
      
      با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا
      تا کربلا رساندي و نشناختم تو را
      
      یوسف رحیمی
      
      *******************
      
      
      در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
      می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من
      
      از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
      چنگی به دل نمی زند این توبه های من
      
      با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو
      آزاد و خودسر است عنان هوای من
      
      یا رب ببین که از سر تکرار معصیت
      دیگر شکسته قبح معاصی برای من
      
      گر تو مرا رها کنی از دست می روم
      بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من
      
      ای مالکی که فضل بریّه از آن توست
      دستی بکش به روی سر بی نوای من
      
      سوگند می خورم به مقام ربوبیت
      جز آستان تو نبوَد التجای من
      
      آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم
      یعنی شکسته بال و پر ربّنای من
      
      امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن
      منّت گذار و درگذر از این خطای من
      
      جان حسین ... روزی ما را رقم بزن
      امضا نمای تذکره ی کربلای من
      
      محمد فردوسی
      
      *******************
      
      
      بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
      بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
      
      فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
      جای آنست بر افعال خودم گریه کنم
      
      تا شبی پنجره رحمت حق باز شود
      هر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم
      
      ذره ای خوب و بد ای وای عقوبت دارد
      به " فمن یعمل مثقال " خودم گریه کنم
      
      نیست تقصیر کسی آیینه ام تار شده
      جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم
      
      راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشده ام
      ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم
      
      من پرستوی حرم بودم و دور افتادم
      تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم
      
      کاروان رفت به پا بوسی حق بگذارید
      منکه جا مانده امیال خودم گریه کنم
      
      قرعه افتاد که من از شهدا جا ماندم
      سخت بر این دل بد فال خودم گریه ککنم
      
      نشدم معتکف خیمه نورانی یار
      بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم
      
      مددی تا به غریبی نگارم نالم
      همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم
      
      سید محمد میرهاشمی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

     عمری تباه کردم عمر گران بها را
      دیدم ره درست و رفتم ره خطارا

      دشمن مرا صدازد از دوست غافلم کرد
      دنبال غیر رفتم گم کردم آشنارا

      درسینه آه دارم درد گناه دارم
      جز توبه نیست درمان این درد بی دوارا

      هم مرگ پیش پاو هم عمر رفته از دست
      یارب ببخش مارا یارب ببخش مارا

      گیرم زدر برانی در پشت در بمانم
      غیراز در تو دارم یاسیدی کجارا

      من برده ام همیشه کوه گناه بردوش
      تو کرده ای هماره با بنده ات مدارا

      از خویش نا امیدم لا تقنطوا شنیدم
      یأس مرا گرفتی دادی به من رجارا

      هرکس زپادر افتد بردامنی زند چنگ
      ای خاندان عصمت  من دامن شمارا

      میثم تمام عالم آرند سر به سجده
      هرکس گرفته خاکی تو خاک کربلا را

      غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 7 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند

کجاست دیده ی روشندلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند

تو بی هنر ! که به فکر و خیال دل بستی
معطلی ، که هنر را به هر کسی ندهند

ادب ، نیاز اساسی سالکان ره است
رموز طی سفر را به هر کسی ندهند

چه داغها ، چه بلاها ، چه رنجها باید
یقین که سوز جگر  را به هر کسی ندهند

شنیده ام ز بزرگان معرفت یاران
خلوص و دیده ی تر را به هر کسی ندهند

کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند

قسم به راهب نصرانی و سه ساله ی شام
طواف کعبه ی سر را به هر کسی ندهند

سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند

دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند

سید محمد میر هاشمی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدادعای عهد

برچسب‌ها: مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 4 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

حال و احوال گرفتار تماشا دارد
گریه ی عبد گنـه کار تماشا دارد

آمدم گریه کنم تا که نگاهی بکنی
چون ستاره به شب تـار  تماشا دارد

هر چه شد بین من و تـو  ز همه پوشاندی
آبروداری  ستّار  تماشا دارد

بارها زیـر همه قـول وقـرارم زده ام
دست گیری تو هر بار تماشا دارد 

مهربـانی بـه گنـه کار بُود عادت تو
کرم سفره غفّار تماشا دارد 

ماه ، ماه رجب و سفره بـه نـام عـلی است
لحظه ی جلوه، رخ یـار تماشا دارد

عاشق نیمه شب صحن و سرای نـجفـم
حرم حیدر کـرّار تماشا دارد

همه ی آرزویم یک سحر کرب و بلاست
شب جمعه حرم یار  تماشا دارد

مادری دست به پهلو پسری پاره گلو
گریه ها لحظه دیدار تماشا دارد

روضـه ی قحطی آب و لب عـطشان حسین
گـوشه ی صحن علمدار تماشا دارد

خاک ری را به بـهای سر آقا دادند
زین جهت گریه ی بسیار تماشا دارد

کـاش امسال شـود سال ظهـور دلبر
پـرچم خیمه ی دلـدار  تماشا دارد

قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 28 / 9 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

     توبه از جرم وخطا،حال سحر مي خواهد
      خلوت نيمه ي شب اشك بصر مي خواهد
      
      وادي طور همين هيئت هر هفته ي ماست
      ديدن نور خدا اهل نظر مي خواهد
      
      سختي گردنه ي عشق زمينت نزند
      راه پر پيچ وخمش مرد سفر مي خواهد
      
      صرف اين سينه زدن ها به مقامي نرسيم
      محرم راز شدن ديده ي تر مي خواهد
      
      جهت بخشش هر سينه زني حضرت حق
      محشر از مادر سادات نظر مي خواهد
      
      عمل زينب كبري به همه ثابت كرد
      سر شكستن ز غم دوست جگر مي خواهد
      
      سر عباس به ني پند ظريفي دارد
      غير خورشيد،سماوات قمر مي خواهد
      
      وحید قاسمی
       
    
  *******************

      
      همیشه گدایی که آقا ندارد
      سر سفره ی هیج جا " جا ندارد
      
      بدون تعارف زدن سفره خوب است
      کرم خانه اصلا بفرما ندارد
      
      تقلا مکن تا مچم را بگیری
      گنهکار که بوق و کرنا ندارد
      
      بیا پیش مردم مگو که چه کردم
      خجالت کشیدن تماشا ندارد
      
      تو ناراحتی که چرا پشت کردم
      بیا خب بزن اینکه دعوا ندارد
      
      همین جا بزن آخرت را رها کن
      برای تو اینجا و آنجا ندارد
      
      مکش بر رخ من ببر آتشت را
      برای کسی که علی را ندارد ....
      
      ....سر سفره ی رحمت تو خدایا
      کسی جا ندارد که زهرا ندارد
      
      بگو  روزی ام کربلا نیست  ـ  اینکه
      نیازی به امروز  و فردا ندارد
      
      علی اکبر لطیفیان
       
        *******************       

      
      از ما عجیب نیست دعایی نمی رسد
      از تحبس الدعا که صدایی نمی رسد
      
      ما تحبس الدعا شده ی نان شبهه ایم
      آنجا که شبهه است عطایی نمی رسد
      
      پر باز میکنم بپرم ، میخورم زمین
      بال و پر شکسته به جایی نمی رسد
      
      باید تنم پی سپر دیگری رود
      با روزه های ما به نوایی نمی رسد
      
      با دست خالی از چه پل دیگران شوم
      دستی که وقف شد به گدایی نمی رسد
      
      ای میزبان ! فدای تو و سفره چیدنت
      آیا به این فقیر غذایی نمی رسد ؟
      
      من سالهاست منتظر یک ضمانتم
      آخر چرا امام رضایی نمی رسد؟
      
      از من مخواه پیش از این زندگی کنم
      وقتی برات کرب و بلایی نمی رسد
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      ******************* 
       
      الهی به این بنده فرصت بده
      به توفیق بر نفس رخصت بده
      
      شب چارمی بازهم آمدم
      خودت روز محشر شهادت بده
      
      عوض کن مزاج مرا با دعا
      به من حس سبز عبادت بده
      
      سر سفره ات زاهدان سائلند
      به این هم نشینی سعادت بده
      
      اگر اوج انسانیت بندگی ست
      به آزادی من اسارت بده
      
      ...چه می خواهی از من سر و دست و پا
      ....بهایت چقدر است قیمت بده
      
      .......
      
      شبیه مظاهر حبیب آمده
      پر از عطر خوش بوی سیب آمده
      
      حسین امشب آمد به بالین من
      برای مریضت طبیب آمده
      
      سراغ من خسته انگار که
      غریبانه حس غریب آمده
      
      کنون وقت گریه است زینب بیا
      به گودال آن نانجیب آمده
      
      گلی را که گم کرده ای روی نیزه
      بمیرم که شیب الخضیب آمده
      **
      اجرا شده توسط حاج مهدی سلحشور 
       
        *******************        
      رمضون كاشكي مي شد منو مدينه ببـري
      منو پيـش شهـدا شكسته سينه ببـري
      رمضون كاشكي مي شد شهادتا امضا بشه
      بدن ماهمگی مثل خود زهرا بشه
      رمضون كاشكي مي شد فاطمه لبخند بزنه
      به سر بسيجياش دوباره سربند بزنه
      



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 5 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

      
      سرخوشم از باده ای که یار دستم میدهد
      جام اشکی که  سحر دلدار دستم میدهد
      
      همرهان بار سفربستند ومن جا  مانده ام
      گفتم آخر روسیاهی کار دستم میدهد
      
      وای از نفسم که درراه خطا خوارم نمود
      او بهانه از سر اجبار دستم میدهد
      
      آنقدر توجیه شیطانی بچیند روی هم
      تا گنه را از سر اصرار دستم میدهد
      
      معصیت کردن براین عادی گشته چرا؟
      این بلا را  نفس با تکرار دستم میدهد
      
      من گنه کارم ولی آخر به عشق فاطمه
      برگ سبزی حضرت غفار دستم میدهد
      
      ناز ساقی را به خون دل کشم تا لحظه ای
      -  که  سبویی  لحظه دیدار دستم میدهد
      
       زیر دین کس نباشم تا دم جان  دادنم
      
      جام کوثر حیدر کرار دستم میدهد
      
      بوسه دارد دست آن ساقی که ازروز ازل
      باده   را  بی منت  و   آزار دستم میدهد
      
      در ازای هر علی گفتن به زهرایش قسم
      جامی از کوثر صدو ده بار دستم میدهد
      
      دانم آخر حق زباب القبله  کرب وبلا
      
      برگ تضمین امان از نار دستم میدهد
      
      قاسم نعمتی
       
      **********************
       
      همین که از لب ما آه آه می افتد
      طبیب زودتر از ما به راه می افتد
      
      دو روز رفتم و با پای خویش برگشتم
      همیشه کار گدایان به شاه می افتد
      
      کریم بودن و بخشیدنت به جای خودش
      بگو کی از سرِ ما این گناه می افتد
      
      به ما نگاه بینداز که چشم سلطان هم
      گهی به روی غلام سیاه می افتد
      
      هر آن کسی که بدون علی صدا کند
      اگر ز چاله در آید به چاه می افتد
      
      در این بساط که دریا به قطره محتاج است
      نیاز کوه گناهی به کاه می افتد
      
      فدای شاه غریبی که لحظه آخر
      به نیزه تکیه زند و بی سپاه می افتد
      
      فدای شاه غریبی که راس پر خونش
      به پای دخترکی بی پناه می افتد
      
      علی اکبر لطیفیان

       
       **********************
       
       
      سفره آماده ،سر سفره گدا آماده
      کرم آماده من آماده خدا آماده
      
      این کرم خانه دو ماه است تدارک دیده
      قبل مهمان همه جا هست غذا آماده
      
      اینکه اینجائیم از لطف خود اوست نه من
      او نخواهد ، نشوم بهر دعا آماده
      
      گر خدا رحم نیارد به من آلوده
      نفس من هست به انجام خطا آماده
      
      دل بیمار محال است به درمان نرسد
      مطب آماده دل آماده دوا آماده
      
      بی پرو بال به پرواز رسیدن شدنی است
      بسکه در ماه خدا هست هوا آماده
      
      توبه بی ذکر علی نیست میسر ولله
      ذکر حیدر بکند قلب مرا آماده
      
      عجبی نیست ببینم در این ماه علی
      بیشتر از همگان فاطمه را آماده
      
      طلب کعبه در این ماه طواف یار است
      پس چه بهتر که بود کرببلا آماده
      
      وقت یاری گل فاطمه فردای فرج
      کاش باشیم کنار شهدا آماده
      
      علی اکبر لطیفیان

       
       **********************     
      

      
      هرکه سوز جگرواشک روانش دادند
      برسرکوی مناجات امانش دادند
      
      آنکه گردید نظرکرده صاحب نظران
      جلوه حضرت معشوق نشانش دادند
      
      دیده ای راکه مطهر شده با اشک سحر
      جام وصلی زسبوی رمضانش دادند
      
      آن دلی راکه عیارش به دعا خالص شد
      نیمه شب وقت مناجات زبانش دادند
      
      زیرو رو میکند عالم نفس آن واعظ
      که ز انفاس علی فن بیانش دادند
      
      بنده ای که شده تسلیم به تقدیر خدا
      هرچه دادند به ابرار همانش دادند
      
      باغ آن سینه که شد زنده به باریدن اشک
      سبزی عشق به اوقات خزانش دادند
      
      نوکری را که ملقب شده بر نام حسین
      ظل رحمانیت عرش مکانش دادند
      
      هرکه خودرا برساند حرم کرب و بلا
      مستقیما ز خدا برگ امانش دادند
      
      آن گلویی که دم روضه زینب دارد
      اثری خاص به لحن سخنانش دادند
      
      باسلامی همه عشاق بریزد برهم
      آنکه بادست حسین لقمه نانش دادند
      
       قاسم نعمتی
       
       **********************       
       
      دردا که مثل ميثم و سلمان نمي‌شويم
      سلمان شدن که هيچ، مسلمان نمي‌شويم
      
      وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم
      لبریز استجابت و ايمان نمي‌شويم
      
      هر سال چند مصحف زرکوب مي‌خريم
      اما انيس و همدم قرآن نمي‌شويم
      
      يک عمر بين پيله‌ی تن دست و پا زديم
      پروانگي ما چه شده؟ جان نمي‌شويم!
      
      بيمار معصيت شده يک عمر نفسمان
      همت نمي‌کنيم که درمان نمي‌شويم
      
      با اين کوير بخل و حسد خو گرفته ايم
      افسوس، رود و چشمه و باران نمي‌شويم
      
      رنج و غم تمامي ما بي ملالي است
      از غصه‌ی کسي که پريشان نمي‌شويم
      
      در اين زمانه آدميت جان سپرده است
      رنجي نبرده ايم، نه! انسان نمي‌شويم
      
      باری ز دوش خلق خدا بر نداشتیم
      بيهوده نيست همدم جانان نمي‌شويم
      
      این کوره راه ختم به جنت نمی شود
      اینگونه هم قبیله‌ی سلمان نمی‌شویم
      
      در محضر امام زمان، لاف مي زنيم
      وقتي که يار رهبر خوبان نمي‌شويم
      
      با این حساب کرب و بلا هم شود به پا
      قرباني امام شهيدان نمي‌شويم
      
      یوسف رحیمی  
       
     **********************   
       
       
      ما دل نبسته‌ایم به اوضاع کار خویش
      دل خوش نکرده‌ایم به این کوله‌بار خویش
      
      باید خدا به داد دل بی‌کسم رسد
      شیطان کند وگرنه دلم را شکار خویش
      
      رخت و لباس پاره نشان گدایی است
      ما را کریم رد نکند از جوار خویش
      
      سوگند خورده است که بخشیده می‌شویم
      پس آمده است با همه‌ی اعتبار خویش
      
      او قول داده است که ما را نمی‌زند
      خوبان نمی‌زنند به زیر قرار خویش
      
      با ذره‌پروری به چه جایی رسیده‌ایم
      ما را نشانده‌اند کریمان کنار خویش
      
      پروانه‌ایم و دور علی‌وار می‌زنیم
      خارج نمی‌شود دل ما از مدار خویش
      
      فردای حشر فاطمه دنبال کار ماست
      کار تمام خلق می‌افتد به یار خویش
      
      تا بشنویم نام حسین گریه می‌کنیم
      یکباره می‌دهیم ز دست اختیار خویش
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      **********************   
       
        
      کو یک نفر که یاد دل خستگان کند؟
      یا لا اقل حکایت ما را بیان کند
      
      من زیر بار معصیتم ضعف کرده ام
      دستی کجاست تا مدد ناتوان کند
      
      تب کردم از مرور گناهان کوچکم
      کو آتشی که خجلت ما را نهان کند؟
      
      ما بی سلیقه ایم، تو حاجات ما بخواه
      ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند
      
      آتش میاورید که اشکم مرا بسوخت
      کار شرار نار تو آب روان کند
      
      ما را مران ز خویش چرا که زمانه راند
      حاشا که دوست کار زمین و زمان کند
      
      چیزی نصیب تو نشود از عذاب من
      ایزد کجا محاربه با استخوان کند
      
      شبها مرا برای خودت انتخاب کن
      فرصت مده که دیگری ام امتحان کند
      
      درهم بخر که سخت گرفتار و در همیم
      خوب است گرچه چشم تو ما را نشان کند
      
      از تو بعید نیست رفیق گدا شوی
      مرد کریم میل به مستضعفان کند
      
      محرم نمی شود به مناجات نیمه شب
      هرکس که رو به محفل نامحرمان کند
      
      صبح قیامت از تو، به تو می برم پناه
      آغوش تو مگر که مرا میهمان کند
      
      با آفتاب روز جزا پاک می شود
      هر کس که قهر از کرم آسمان کند
      
      محمد سهرابی 
       
       **********************       
       
      آن گدایی که در کوی تو جایی دارد
      از سر سفره ی تو آب و غذایی دارد
      
      تو نه آنی که ز خود دور کنی سائل را
       یار آن است که پیوسته عطایی دارد
      
         پیش اغیار شکستن نبُوَد در خور ما
      دل چو بشکست برای تو بهایی دارد
      
      در هیاهوی دعا ناله ی من گم نشود
      هر نوا گوشی و هر گوش نوایی دارد
      
      با تو یک رنگ نشد قلب و زبانم آخر
       بس که این بنده به هر لحظه هوایی دارد 
      
       با همه معصیتم نام مرا خط نزدی
        نازم آن یار که گسترده سَرایی دارد
      
        بخشش و لطف تو جرات به گناهش
      داده  بنده ات تا که خطاپوش خدایی دارد
       
      
       
       ********************** 
       
       
      هر کس ز بارگاه تو منت نمی کشد
       در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد
      
      بنشستنم همان و در او سوختن همان
       کارم به وصل دوست به صحبت نمی کشد
      
      باید فرشته ها ی تو خُدّام من شوند
       مهمان که زحمتی به ضیافت نمی کشد
      
      بوی غذاست راهنمای گدای شهر
       کار ضیافت تو به دعوت نمی کشد
      
      کس بعد از این ز ریخت و پاشی که می کنیم
      خود را به سایه سار قناعت نمی کشد
      
      ما جا نماز خویش به دریا فکنده ایم
      گریه عنان به خاک مذلت نمی کشد
      
      جوری نخورده ام به زمین تا شوم بلند
      دل از در ِ تو رَخت اقامت نمی کشد
      
      زخمی که سینه چاک دَم تیغ دلبر است
      ناز طبیب و رنج طبابت نمی کشد
      
      آخر من از محبت تو آب می شوم 
      کار کسی چو من به سعادت نمی کشد
      
        کم می خرند بار مرا در دکان غیر
       میزان کسی چنان تو  به قیمت نمی کشد
      
      بیرون شده است کار من از مرهم و دوا
      قربانی از معالجه منت نمی کشد
       
  
       
    **********************
      

      
      من آلوده کجا محفل ابرار کجا
      این همه خوب کجا و من بیمار کجا
      
      از خجالت چه کنم او که خودش می داند
      من بدبخت کجا محرم اسرار کجا
      
      نمکی راکه به حر داد به چون من ندهند
      من دل مرده کجا سفره افطار کجا  
      
      همه مشغول مناجات و عبادت هستند
      این همه مست کجا و من بیکار کجا
      
      بارها گفت فرار از در من بدبختی ست
      جمله دوست کجا عبد گنهکار کجا
      
      باز یک سال دویدم پی امیال خودم
      من محتاج کجا دست طلبکار کجا
      
      دست خود را همه جا بهرگدایی بردم
      ولی این خلق کجا دست علمدار کجا
      
      مهدی نظری 
       
       **********************
         
       
      دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت
      رفته رفته دل ربود از من  خدایم را گرفت
      
      چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت زچیست
      من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت
      
      من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا
      لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت
      
      بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم
      و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت
      
      روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس
      بعد آن دوران ، زمان، حال و هوایم را گرفت
      
      در میان قلب خود هر روز زائر می شدم
      آه ، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت
      
      من بدی کردم ، زمین خوردم ، ولی ارباب بود
      که میان روضه هایش دست هایم را گرفت
      
      یاسر مسافر 
       
      ********************** 
      

      
      امشب هلال ماه خدا شد حلال من
      یعنی که پر ز می شده جام وصال من
      
      چندی بود که منتظر ماه رحمتم
      شکر خدا که ماه خدا شد حلال من
      
      خوان کرامتی که خدا پهن کرده است
      برده ز چهره گرد و غبار ملال من
      
      لایق به درک وصل تو اصلاً نبوده ام
      زیرا ندارد از تو نشانی مقال من
      
      از کثرت گناه و معاصی ام ای خدا
      خشکیده آب چشمه ی چشم زلال من
      
      غفلت مرا به وادی عصیان کشانده است
      بی یاد تو گذشته همه ماه و سال من
      
      بال و پرم شکسته ببین ای شکسته بند
      یا ایها الکریم نظر کن به حال من
      
      بار گناه شاخه ی دل را شکسته بود
      از لطف تو جوانه زد امشب نهال من
      
      یا رب به آبروی حسینت مرا ببخش
      مهر حسین ز روز ازل شد نوال من
      
      اذن سفر به کرب و بلا روزی ام نما
      طوف حریم او شده خواب و خیال من
      
      محمد فردوسی  
       
    **********************    
       
       
       فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی
       بنده همان بنده ، خدا مثل همیشه
       از ما توسل از تو لطف و دست گیری
       آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه
       #
      ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی
       مثل همیشه باز هم ستار بودی
       چه خوب شد در معصیت مرگم
       نیامد ممنون از اینکه باز با ما یار بودی
       #
      با این گناهانی که من انجام دادم
       باور نمیکردم که دستم را بگیری
       تو آنقدر لطف و کرامت پیشه ای که
       روزی هزاران بار توبه می پذیری
       #
      جامانده بودم تو مرا اینجا رساندی
       من خواب بودم تو مرا بیدار کردی
       وقت سحرهای مناجاتت نبودم
      آن شب به جای من تو استغفار کردی
       #
       آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مَردم
       آن قدر که حتی من خودم هم باورم شد
       آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار
       این مهربانی های تو دردسرم شد
       #
      هر چند از دست خودم دلگیرم
       اما احساس دلتنگی در این شب ها نکردم
       سوگند بر سجاده ی خانم رقیه
      من مهربان تر از خودت پیدا نکردم
       **
      در را به روی ما گنه کاران نبندید
      ما هم دلی داریم گر چه رو سیاهیم
      گفتند این جا بارِ عصیان می پذیرند
      دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم
      
      علی اکبر لطیفیان
       
    **********************

      ز عقده های دل من گره گشایی  کن
      دوباره  آمدم ای میزبان عطایی  کن
      
      بهار توبه و غفران رسید الهی شکر
      به بنده ها نظر از عفو  کبریایی کن
      
      بهانه جور نمودی که بر درت  آیم
      بر آشنای همه ساله هم نوایی کن
      
      سفارش ملک داعی است در این ماه
      هر آنچه هستی از این در فقط گدایی کن
      
      بیا و راضی از این عبد بی سراپا باش
      بیا و روزی ما را امام رضایی  کن
      
      به خاطر گل روی حسین هم که شده
      به عبد عاصی خود باز هم خدایی  کن
      
      بدون روضه مناجات بی اثر باشد
      نصیب ما سحری رزق کربلایی کن
      
      سحر نوای امامی غریب می آید
      که بر مشام دلم بوی سیب می آید...
      
      احسان محسنی فرد 
       
    **********************  
       
       
        سفره ی اشک مرا قابل مهمانی کن
        در قدمگاه دلم قصد چراغانی کن
      
        حضرت دوست مرا معتکف یادت کن
        نعمت قرب به این سائلت ارزانی کن
      
        مثل خورشیدی و نور کرمت کم نشود
       به گدا از در شاهانه ات احسانی کن
      
        کعبه ی ذکر تو را مُحرم حج سحرم
        به منایم ببر و نیت قربانی کن
      
        خاطر مثل گلت کاش مکدر نشود
        نظر لطف بر احوال پریشانی کن 
      
       دوش در بین مناجات به من می گفتی
        ای پسر پیر شدی ترک هوسرانی کن 
      
       روزه و ذکر و نماز تو به دردی نخورد 
      توبه مردانه از این طرز مسلمانی کن 
      
       گریه و ناله و اندوه ندارد سختی
      به عمل رو کن ، آنگاه دادخواهی کن 
 
       
      **********************
     
      خرما و نان و آب و دعا را بياوريد
      قدري ز ياد محشر کبري بياوريد
      
      فکر قبولي ام، دل من شور ميزند
      شيريني ام کنيد؛ وَ خرما بياوريد
      
      اول سلام بر لب عطشان کربلا
      حالا کمي ز تربت آقا بياوريد
      
      تربت درون آب بريزيد تشنه ام
      اشکي براي حضرت سقا بياوريد
      
      افطار ميکنيم و فقط گريه ميکنيم
      يادي ز کربلاي معلي بياوريد
      
      يک ختم نذر حضرت زهرا نموده ام
      يک ذره صوت حضرت مولا بياوريد
      
      اين ماه توبه است براي دلم کمي
      العفو آوريد و تمنا بياوريد
      
      شبهاي ارک را به دو عالم نمي دهم
      آه اي ملائکه شب يلدا بياوريد
      
      پس تا اذان صبح غزل، وقت باقي است
      اشکي براي توبه ماها بياوريد
      
      سید محمد حسین حسینی 

  
        **********************
      
     
      وقتی اسیر سفره افطار می شوم
      غافل زطعم جلوه دلدار می شوم
      
      بعد از اذان مغرب و یک روز روزه دار
      پر تا گلو شبیه یک انبار میشوم
      
      چون کوهی از جهالت و ناشکری و ریا
      بر شانه های ماه خدا بار می شوم
      
      روزه سپر به آتش قهر خدا و من
      از قهر روزه مشتری نار می شوم
      
      آخر چه روزه است به جای سبک شدن
      نفسم جلو گرفته و پروار می شوم
      
      آخر چه روزه است که جای خضوع از آن
      جرات گرفته به دیگران هار می شوم
      
      آخر چه روزه است تهی از صداقتم
      ظاهر فریب و گشته و مکار می شوم
      
      روز آبروی روزه بریزد ز کرده ام
      شب سر شکسته محفل ابرار می شوم
      
      وقتی که شهرت است فقط نیت دلم
      ذلت پذیر گشته خود آزار می شوم
      
      در خواب غفلت آه اگر زندگی گذشت
      پیک اجل صدا زده بیدار می شوم
      
      گاهی که شور سینه زنی جان ببخشدم
      از نو اسیر خدعه اغیار می شوم
      
      با این همه قصور به امید فاطمه‌م
      مهدی اگر بخواهد از انصار می شوم
      
      آری مسیح فاطمه گر یاریم کند
      گر چه بدم غلام علمدار میشوم
      
      شاعر پیدا نشد 
       
       **********************   
       
       
       امسال هم چیدی بساط میهمانی
       بال و پرم دادی که گردم آسمانی
      
         منت نهادی در به رویم باز کردی
       آغوش بگشودی برای همزبانی
      
        در هر ضیافت خانه ای که پا نهادم
       مانند تو پیدا نکردم میزبانی
      
         از من چه دیدی دعوتم کردی دوباره
       باور نمی­کردم مرا قابل بدانی  
      
      هرگز به روی من نیاوردی که بودم
       گفتی همین که آمدی از دوستانی
      
         با یک نگاه کبریایی می توانی
       از چهره ام عرض ندامت را بخوانی
      
         نادانی ام شد عذر بدتر از گناهم
       آگاه بودم خرج عصیان شد جوانی
      
        تو خواستی تا من نمک گیرت بمانم
       تو عهد کردی که برای من بمانی
      
         باعفو خود باید مرا در بر بگیر
      ی آخر کریمی تو،خدایی،مهربانی
      
        من در جوار رحمتت یعنی حسینم
       مانند تو باشد حسینت جاودانی
      
      با بردن نام قشنگ حضرت عشق
      روزی افطارم بود صاحب زمانی
      
      تا مظهر فیاض "یا رازق" سه ساله است
      دیگر چرا غصه برای لقمه نانی
      
      یارب به موی خاک آلود رقیه
      حاشا اگر از درگهت ما را برانی  
      
      احسان محسنی فر
       
       **********************  
 
     
        با سنگ هر گناه پرم را شكسته ام
       آه اي خدا ، خودم كمرم را شكسته ام
      
        نه راه پيش مانده برايم نه راه پس
       پلهاي امن پشت سرم را شكسته ام
      
        من دانه دانه اشك خودم را فروختم
       نرخ طلايي گهرم را شكسته ام 
      
       ديگر مرا نشان خودم هم نمي دهند
       آيينه هاي دور و برم را شكسته ام
      
        دنيا شكست خورده تر از من نديده است
       حالا به سنگ خورده ، سرم را شكسته ام
      
         آرام كن مرا و در آغوش خود بگير
      حالا كه بغض شعله ورم را شكسته ام 
      
       راهم بده به باغهاي شجرهاي طيبه
       من توبه كرده ام ، تبرم را شكسته ام 
      
       حالا ببين كه به غير از گدا شدن
       در پيشگاه تو هنرم را شكسته ام
      
        رحمان نوازنی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 5 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا


   پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي
      باز با لطف فروان همه را بخشيدي
      
      ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد ،
      رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي
      
      گفته بودند به ما سخت نميگيري تو...
      همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي
      
      يك نفر توبه كند با همه خو ميگيري
      يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي
      
      اين گنهكاري امروز مرا نيز ببخش
      تو كه ايام قديم ، آنهمه را بخشيدي
      
      حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود
      تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي
      
      داشت كارم گره ميخورد ولي تا گفتم
      " جان آقاي خراسان " همه را بخشيدي
      
      بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد
      مادري گفت "حسين جان "همه را بخشيدي
      
      علي اكبر لطيفيان 
       
      *********************
       
       
      وقت جدایی من و ماه صیام شد
      یعنی غروب طلعت این بار عام شد
      
      دارد بساط ماه خدا جمع می شود
      آه درون سینه ی ما مستدام شد
      
      توشه برای روز جزا برنداشتم!
      فرصت گذشت و خوشه ی عمرم تمام شد
      
      یادش به خیر ... سوز مناجات نیمه شب
      وقتی که با خدا دل ما هم کلام شد
      
      یادش به خیر ... لحظه ی افطار ... تشنگی
      نام حسین گفتن ما التزام شد
      
      دست ادب به سینه نهادم به سوی او
      اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ...
      
      ... وای از دمی که خنده ی کوفی جماعتان
      بر زخم بی شمار تنش التیام شد
      
      هر کس به نوبه ی خودش از او بها گرفت
      وقتی میان قتلگهش ازدحام شد ...
      
      محمد فردوسی
       
      *********************
       
       
      بر روی دست ماندن این بارها بس است
      غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است ...
      
      در لطف تو تحمل آه فقیر نیست ..
      فیاض را صدای گرفتار ها بس است ...
      
      این نفس مانع است ، خودت برطرف نما
      بین من و تو چیدن دیوارها بس است
      
      من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم
      بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !
      
      خیلی گناه می کنم و توبه می کنم ..
      دیگر بس است .. اینهمه تکرار ها بس است
      
      این بار را بخر .. که دگر راحتم کنی ...
      بیهوده رفتن سر بازارها بس است ...
      
      تو سفره را برای همه پهن می کنی
      در مهربانی تو همین کارها بس است..
      
      ما را بهشت هم نبر .. اما قبول کن
      لبخند تو برای گنه کارها بس است ...
      
      آری فقط حسین مرا رد نمی کند ...
      از این به بعد رفتن دربارها بس است ...
      
      علي اكبر لطيفيان 

       
     *********************

       
       
      مانند طفل در به دری گریه میکنم
      مثل گدای پشت دری گریه میکنم
      
      اشک مرا زمان گدایی ندیده اند
      این بار چون تو میگذری گریه میکنم
      
      حالا که بین این همه مردم زیادیم
      از این به بعد یک نفری گریه میکنم
      
      حتی اگر مرا بزنی قول میدهم
      با آب و تاب بیشتری گریه میکنم
      
      تنبیه تو حواس مرا جمع میکند
      من سالها ز خیره سری گریه میکنم
      
      بار مرا کسی نخریده...تو می خری؟!
      بار مرا بخر, نخری گریه میکنم
      
      از چند جا شکسته پرم..ای شکسته بند!
      از غصه شکسته پری گریه میکنم
      
      این روزه ها به درد قیامت نمیخورد
      دارم برای بی سپری گریه میکنم
      
      آقا نیامد و دل ما همچنان شکست
      پس پای سفره سحری گریه میکنم
      
      جان همان که زائر بابا نشد مرا
      یک کربلا ببر نبری گریه میکنم
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      *********************

       
       
      الغرض! فیض خاص گشت تمام
      سهم ما باز، فیض عام شده است
      دل ناباورم صدا می‌زد:
      میهمانی مگر تمام شده است؟
      *
      گفته بودند آخر این ماه
      عاشقش سر به زیر خواهد شد
      گفته بودند با دلم هر شب
      توبه کن! توبه، دیر خواهد شد
      *
      رمضان‌های بی‌شمار رسید
      همه شب‌ها گذشت پی‌درپی
      با خودم گفتم ‌اي دل بی‌درد
      فرصت توبه می‌رود، پس کی؟
      *
      فکر این باش سال دیگر هم
      رمضان می‌رسد ز راه اما
      تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز
      تو مگر توبه می‌کنی اصلا!
      *
      تو فقط فکر آمدن، رفتن
      فکر در مسجدِ خدا بودن
      فکر با اشک خود غریبه‌شدن
      با همه شهر آشنابودن
      *
      چیست دیگر بگو که قلب تو را
      به تأمل، به فکر وا دارد؟
      تو گمان می‌کنی به راه آیی؟
      مرگ باید تو را به راه آرد
      *
      ای دل، از حال خود مشو غافل
      چهره با اشک خود معطر کن
      فرصت گفت‌وگو کمی باقی است
      خیز و فریاد توبه‌ای سر کن
      
      جواد محمد زمانی
       
      *********************
       
       
      مانند طفل سر به هوا دور مي شوم
      هر لحظه از مسير خدا دور مي شوم
      
      خود را به خواب ميزنم و بي خيال كه
      دارم مدام از همه جا دور مي شوم
      
      مثل هميشه لطف تو باز است،خوب درست
      اما حياي ما...ز حيا دور مي شوم
      
      من تحبس الدعا،ولي از جنس ديگرم
      با اين دعا ز هر چه دعا دور مي شوم
      
      يك سال هست رنگ دعا را نديده ام
      حالا بگو كه باز چرا دور مي شوم
      
      اين دل براي كار خدا دل نمي شود
      از دست اين دل است تو را دور مي شوم
      
      يادم نرفته است كه انت الغني و من
      دارم ز راه و رسم گدا دور مي شوم
      
      پايم براي سجده ي تان لنگ ميزند
      دنيا چه كار كرده مرا،دور مي شوم
      
      لغزيدنم درست همانجا شروع شد
      كه ديدم از حسينيه ها دور مي شوم
      
      حالا نماز گريه اگر كارگر شود
      كمتر ز رد پاي شما دور مي شوم
      
      حسن کردی
       
      *********************

        
      یا رب دوباره وقت دعای سحر شده
      این دل برای بزم دعا مفتخر شده
       
      اُدعونی استجب لکم تو خدای من
      بر من بشارتی است که وقت نظر شده
      
      با این همه خطا و معاصی ام ای خدا
      دیگر دعای نیمه شبم بی اثر شده
       
      من در گناه کردن تو شهره گشته ام
      جنس دلم به سختی جنس حجر شده
      
      کاری برای قبر و قیامت نکرده ام
      غفلت برای بنده ی تو دردسر شده
      
      این روزه ها حریف جهنّم نمی شود!
      یا رب ببین که بنده ی تو بی سپر شده
      
      رحمی نما وگرنه ز دست تو می روم
      حالم شبیه حال دل محتضر شده
      
      هر شب برای حال خودم گریه می کنم
      تنها بهای من نم اشک بصر شده
      
      با "یا حسین" به درگه تو رو نموده ام
      یعنی که خوان رحمت تو پر ثمر شده
      
      محمد فردوسی
       
      *********************
       
       
      عمرم به سر رسید نشد یارتان شوم 
      آقا نشد که لایق دیدارتان شوم
      
      غفلت بساط کرد سر راه طفل دل 
      وایَم نشد که راهیِ بازارتان شوم
      
      واصل اگر به عَرضه حسن تو می شدم 
      چیزی نداشتم که خریدارتان شوم
      
      باری ز دوش حضرتتان بر نداشتم 
      شرمنده ام که تا به کجا بارتان شوم
      
      ای حیدر زمانه غریبت گذاشتیم 
      در روز غم ولی نشد عمارتان شوم
      
      با آنکه سر شکسته و سر خورده مانده ام
      اذنم بده فدایی و سردارتان شوم
      
      ماه خدا رسید و دلم آرزو نمود
      مهمان کنار سفره افطارتان شوم
      
      در روز انتقام شهیدان کربلا 
      آقا اجازه هست ز انصارتان شوم
      
      در بین روزه و عطش و اشک و شور و شین
      یک ذکر مستجاب بگویم فقط حسین
 
       
      *********************
       
       
      در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد
      بین ما فاصله ها واژه به واژه کم شد
      
      بیت هایم همه قرآن روی سر آوردند
      چارده مرتبه ... آنگاه دلم محرم شد
      
      ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم
      بوسه می خواست لبم،گنبد خضرا خم شد
      
      خم شد آهسته از اسرار ازل با من گفت
      گفت:ایوان نجف بوسه گه عالم شد
      
      بعد هم پشت همان پنجرهء رویایی
      چشم من محو ضریحی که نمی دیدم شد
      
      خواستم گریه کنم بلکه بر این زخم عمیق
      گریه مرهم بشود، خون جگر مرهم شد
      
      گریه کردم ،عطش آمد به سراغم،گفتم:
      به فدای لب خشکت! همه جا زمزم شد
      
      آنقدر دور حرم سینه زدم تا دیدم
      کعبه شش گوشه شد آنگاه دلم محرم شد
      
      روی سجاده ی خود یاد لبت افتادم
      تشنه ام بود، ولی آب برایم سم شد
      
      زنده ماندم که سلامی به سلامی برسد
      از محمد به محمد که میسر هم شد
      
      من مسلمان شده ی  مذهب چشمی هستم
      که درآن عاطفه با عشق و جنون توأم شد
      
      سالها پیر شدم در قفس آغوشت
      شکر کردم، در و دیوار قفس محکم شد
      
      کاروان دل من بسکه خراسان رفته است
      تار و پود غزلم جاده ی  ابریشم شد
      
      سالها شعر غریبانه در ابیات خودش
      خون دل خورد که با دشمن خود همدم شد
      
      داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
      برگ در برگ مفاتیح پر از شبنم شد
      
      یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
      یک قدم مانده به او کار جهان در هم شد
      
      بیت آخر نکند قافیه غافلگیرت
      آی برخیز ز جا قافیه یا قائم شد...
      
      سید حمیدرضا برقعی

      
       
      *********************

       
       
      امشب مدد ز حضرت مولا بگیر و بعد...
      دست دعا به دامن زهرا بگیر و بعد...
      
      مثل همیشه اذن دخول حسین را
      از چشم های عاشق سقا بگیر و بعد...
      
      رَب را قسم به حق حسینش که می دهی
      با واژه واژه اشک، دو دریا بگیر و بعد...
      
      تسبیح را به ذکر فرج دانه دانه کن
      حسن ختام غیبت کبری بگیر و بعد...
      
      ای اسم تو دوا و ذکرت شفا بخوان
      بهر دل حسین شفا را بگیر و بعد...
      
      رهگذر
       
      *********************
       
       
      اگر چه در به در کوچه ی خطا شده ام
       شکسته بال ترین بنده ی خدا شده ام
      
      ولی نشسته به چشم ترم ندامت ها
      و نیمه راه ترین یار توبه ها شده ام
      
      گناه من نفسم را به سینه چسبانده
      بعید نیست تحبس الدعا شده ام
      
      شکسته پشت من از بار معصیت هایم
      زخویش خسته ام از خوب ها سوا شده ام
      
      به آستان کریمت پناه آوردم
      ز بس گناه نمودم چه بی حیا شده ام
      
      مرا به خاطر اشک حسین خود بپذیر
      مرا که نذر غم شاه کربلا شده ام
      
      چه باک از شب قبر و نکیر و منکرها
      چرا که گریه کن عشق سر جدا شده ام
      
      کفن بدرد من نخواهد خورد
      منی که خون جگر داغ بوریا شده ام
      
      همیشه راه مرا کربلا رمق زده اند
      اگر چه در به در کوچه ی خطا شده ام
      
      مسعود اصلانی
       
      *********************
      

      گفتند ماه رحمت و مهمانی خداست
      مانند یک غریبه به بزم خدا شدم
      
      حتماً شنیده ای که مهمان حبیب اوست
      این هم ببین ز خیل حبیبان جدا شدم
      
      شب ها یکی یکی سحر و من به خواب ناز
      دلخوش به مزد خواب  همین روزه ها  شدم
      
      افطارها  زفرط عطش هول کردم و....
      ...غافل ز تشنگی شه کربلا شدم
      
      توفیق شد یکی  دو سه آیه ریا کنم
      شبها ولی به حسرت یک ربنا شدم
      
      من با خدا غریبه شدم، یا که او ز قهر....
      ... رو از دلم گرفته و تحبس دعا شدم؟
      
      من پشت در نشسته، خدا را چه دیده ای
      در وا شد و میان کرم خانه جا شدم
      
      اصلا عجیب نیست که راهم نمی دهد
      من کی گدای قصه ی شاه و گدا شدم
      
      .رهگذر
       
      *********************

       
      یا عَظیمَ المَن! گناه آورده ام
      غافرُ التَوب! اشتباه آورده ام
      
      لا تُؤدِّبنی، خودم شرمنده ام
      تازه قلبم را به راه آورده ام
      
      عُدّتی فی کُربَتی! دلخسته ام
      من جوانیِ تباه آورده ام
      
      صاحِبی فی شِدّتی! من را مران
      رو به سوی باراله آورده ام
      
      أینَ عَفوُک؟ أینَ سِترُک؟ یا جَمیل!
      نامه ای غرق گناه آورده ام
      
      قاضیُ الحاجات، خَیرُالحاکمین!
      رو به ربِ دادخواه آورده ام
      
      یا أنیسَ الذّاکرین و یا بَصیر!
      اشک توبه از نگاه آورده ام
      
      یا حَلیم و یا کَریم و یا غَفور!
      خلوتی، تار و سیاه آورده ام 
      
      هارِبٌ مِنکَ إلَیکَ، یا اله!
      من به سوی تو پناه آورده ام
      
      وَاصرِف عَنی سَیّدی الأسواء، حفیظ!
      وَاقضِ عَنَّ الدَین، آه آورده ام
      
      یا غیاثَ المُستغیثین! ربّنا!
      یک زبان عذر خواه آورده ام
      
      لا تُخَیِّبنی،أنا العَبدُ الحُسین
      گریه بر این پادشاه آورده ام
      
      رضا تاجیک

       
      *********************
       
       
      گفته بودند بهشت اش به بها خواهد داد
      و نه بی پرسش و بی چون و چرا خواهد داد
      
      در پی فرصت و دنبال بهانه ست خدا
      رحمت واسعه را روز جزا خواهد داد
      
      میزبان امده است گر قدمی برداریم
      فرصت توبه در این ماه به ما خواهد داد
      
      در سحرهای مناجات و نماز شب ها
      لذت گریه و توفیق دعا خواهد داد
      
      سر این سفره ببینید که در نیمه ی ماه
      برگ سبزی به تمام فقرا خواهد داد
      
      لطف بسیار نموده است که با دست حسن
      خرج یک سال خودش را به گدا خواهد داد
      
      و گذر نامه ی سرخی که مسافر بشویم
      در شب قدر شبیه شهدا خواهد داد
      
      به ازای عطش و گرمی ماه رمضان
      آی مردم بخدا کرببلا خواهد داد


      یاسر مسافر

    *********************

       
      دیدی ای دل آخر عمری چه شیطانی شدی
      در میان نفس خود ماندی و زندانی شدی
      
      بی دعا و بی سحرها و مناجات و دعا
      بی خیال رفتن شبهای طولانی شدی
      
      این خداوند کریم است و رحیم است و غفور
      که تو با وضع بدت دعوت به مهمانی شدی
      
      از خدا غافل شدی آرامشت بر باد رفت
      رفت و حالا مبتلا بر این پریشانی شدی
      
      و قیامت زخجالت چه جوابی داری
      گر بگوید باعث ننگ مسلمانی شدی
      
      بگذار آخر این شعر کمی روضه شود
      ای حسینی که غریبانه تو قربانی شدی
      
      قاریان در همه جا محترمند آقا جان
      به روی نیزه چرا قاری قرآنی شدی
      
      یاسر مسافر
       
      *********************
      

      
      مرا هم ناله با اهل سحر کن
      به قلب سنگ من یارب اثر کن
      
      اگرچه بارها کردی عنایت
      مرا شایسته ی لطفی دگر کن
      
      سراپا بنده ای محتاج هستم
      بر این بیچاره لطفی بیشتر کن
      
      مدد کن یک سحر باشم مدینه
      در آنجا بر دل خونم نظر کن
      
       اگر چه لایق آنجا نیَم من
      مرا مهمان یار خونجگر کن
      
      ببر آنجا که دارد بوی زهرا
      مرا از ناله ی حیدر خبر کن
      
      چه سازم گر مرا از خود برانی
      خدایا زین عذاب خود حذر کن
      
      به عمر و رزق من برکت ببخشا
      درخت عمر ما را پر ثمر کن
      
      مدد کن وقت مرگم شیعه باشم
      به محشر از گدا رفع خطر کن
      
      جواد حیدری
       
      *********************
      

      
      از دین به جای حلم ، تفاخر گرفته ام
      اوصافی از قبیل تحجر گرفته ام
      
      در منجلاب کبر و حسد گیر کرده ام
      حس میکنم که بوی تنفر گرفته ام
      
      درد بدی است ، حال مناجات و سجده نیست
      بیماری شدید تکبر گرفته ام
      
      افتاده ام زچشم خدا ، خاک بر سرم
      از بسکه توبه را به تمسخر گرفته ام
      
      ای ابر دیده ، محض رضای خدا ببار
      در بین شعله های هوس گر گرفته ام
      
      شرط سعادت ابدی حب فاطمه است
      این درس را من از ادب حر گرفته ام
      
      وحید قاسمی
       
     *********************

       
      وقتی سحر به عشق تو بیدار می شوم
      حس می کنم که محرم اسرار می شوم
      
      تنها تویی گره زدلم باز می کنی
      من هم به این دلیل گرفتار می شوم
      
      قربان دست لطف تو ای مهربان خدا
      لطفی نکن ببین چقدر خار می شوم
      
      با این امیدکه تو دوایی به من دهی
      روزی هزار مرتبه بیمار می شوم
      
      در این هوای گرم که لب خشک می شود
      از ذکر یاحسین چه سرشار می شوم
      
      هرشب به این امید که آقانشسته است
      ازخادمان سفره افطار می شوم
      
      گویند توبه جرم مرا پاک می کند
      این را سحر به گریه خبر دارمی شوم
      
      من را اگر به روضه نیارد هوای دوست
      یک عمر اسیر درهم و دینار می شوم
      
      گفتندکه تو جرم مرا می خری خدا
      من هم به این امید گنهکار می شوم
      
      وقتی گره به کار من افتاد و وانشد
      آنجا دخیل دست علمدار می شوم
      
      امشب مراببخش که دارم به اشک وآه
      مقتول روضه درو دیوار می شوم
      
      وقتی مدینه می رود ای دل،چو مادرم
      مجروح زخم تیزی مسمار می شوم
      
      مهدی نظری
       
       
     *********************

      
      در گناه است که آدم کمرش می شکند
      باغ سرسبز تمام ثمرش می شکند
      
      آن کبوتر که شود صید شیاطین بخدا
      آخرش با کمک نفس پرش می شکند
      
      دل آلوده ندانسته که در وقت گناه
      ثمرش، بال وپرش ،برگ وبرش می شکند
      
      سنگ شیطان که به دل خورد به عباس قسم
      بی سپر باشد اگر!سخت سرش می شکند
      
      هر کسی روزه گرفت و به خدا فکر نکرد
      حتم دارم که قیامت سپرش می شکند
      
      چه در این ماه وچه در شام وسحرهای دگر
      وای بر آنکه دعای سحرش می شکند
      
      دل من سوخت از آن خانه که با ضرب لگد
      وسط شعله ی سرسخت درش می شکند
      
      بی حیا پیش پسرزد به رخ مادر او
      گفت : اینطور غرور پسرش می شکند
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 5 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

     پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
      از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
      
      تو باز راهم دادی و بدتر شدم
      از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
      
      هرچه دلم می خواهد اجرا می کنم
      اما قسم،از عادتم شرمنده ام
      
      من را غلام هیئت تو خوانده اند
      با اینکه هر شب هیئتم ، شرمنده ام
      
      تنبیه تو تاثیر در کارم نداشت
      من بنده ای بی غیرتم، شرمنده ام
      
      گوشم بدهکارت نشد بهتر شوم
      حرفت نرفته در کتم ،شرمنده ام
      
      حس می کنم هستی ،ولی رد می شوم ...
      انجا که در معصیتم،شرمنده ام
      
      روحم ،دلم ،جسمم،همه با هم شدند
      آخر کلام صحبتم ، شرمنده ام
      
      جواد دیندار
       
      ********************
       
       
      در کوچه ی لیلاست که جان ها نمی ارزد
      آزردگی از زخم زبان ها نمی ارزد
      
      هم صحبت موسی شدی؛ هم دم چوپان
      کی گفته مناجات شبان ها نمی ارزد
      
      وقتی که نباشد دل تو با دل مهمان
      تکریم و بفرما و بمان ها نمی ارزد
      
      یا رب اگر این اشک سحر زود نبخشد
      بی خوابی و این آه و فغان ها نمی ارزد
      
      ما را ضرر این است که این بار بماند
      درهم نخری سود و زیان ها نمی ارزد
      
      در قحط خریدار چه کسبی چه متاعی؟
      بی مشتری اجناس دکان ها نمی ارزد
      
      باید که مرا کعبه به مقصود رساند
      بی وصل که این سنگ نشان ها نمی ارزد
      
      بخشید نگاهت همه را اول این ماه
      پس دلهره ی دل نگران ها نمی ارزد
      
      این چرب زبان بودن ما از سر عشق است
      از ترس که این گونه زبان ها نمی ارزد
      
      وقتی که جوارح همگی روزه نباشند
      این بستن لب ها و دهان ها نمی ارزد
      
      گر یاد محرم نکنم با لب تشنه
      لب تشنگی این رمضان ها نمی ارزد
      
      خوب است که همراه دعا روضه بخوانم
      بی نام حسین اشک روان ها نمی ارزد
      
      با روضه ی گودال دل فاطمه خون شد
      وقتی که به همراه سری شمر برون شد
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب هفدهم ماه رمضان 91
       
       ********************
       
       
      یا سیدی به بنده ی رسوا امان بده
      بر این گدای بی کس و تنها امان بده
      
      میترسم از حساب و کتاب تو یا مجیر
      کن با اسیر خویش مدارا ....امان بده
      
      من خورده ام زمین تو دیگر مرا نزن
      این بنده ی فراری خود را امان بده
      
      کار مرا درست کن ای یُجبر المحیف
      پیش از حساب محشر کبری امان بده
      
      آن روز که پدر ز پسر میکند فرار
      دست مرا بگیر خدایا امان بده
      
      پیش تو آبرو که نمانده برای من
      امشب بیا به خاطر زهرا امان بده
      
      حب علی میان دلم موج میزند
      طوفانی است تا دل دریا امان بده
      
      این سینه نیز مثل نجف جای حیدر است
      دیگر بیا به حرمت مولا امان بده
      
      تضمین فاطمه ست به هر زائر حسین
      گوید به احترام من او را امان بده
      
      بر کربلا قبله ی شش گوشه اش قسم
      ما را میان عرش معلا امان بده
      
      ...تنها به عشق گریه برای تو زنده ام
      در آرزوی کرب و بلای تو زنده ام
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب سیزدهم ماه رمضان91
       
       ********************
       
       
      باز کن در که گدای سحرت برگشته
      عبد عصیان زده و در به درت برگشته
      بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
      سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
      
      اصلا انگار نه انگار گنه کارم من
      به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من
      
      گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم
      طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم
      دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم
      دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم
      
      از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر
      عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر
      
      بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه
      خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه
      وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه
      من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه
      
      حرف پرواز زد اما همه طنازی بود
      دوستت دارمِ آن دوست ،دغل بازی بود
      
      هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد
      این در آن زدم اما گره ام باز نشد
      این پر سوخته وقتی پرِ پرواز نشد
      سدّ راه گنه خانه برانداز نشد
      
      ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا
      گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا
      
      حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن
      دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن
      با چنین بنده که داری به مدارا سر کن
      دم افطارم و مست می کوثر کن
      
      کوثر از اشک حسین است خدا میداند
      که علی ریخته و فاطمه میگریاند
      
      گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است
      آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است
      سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است
      آخر کار هر آن کس که بیاید این است
      
      اولین قطره ی اشکی که ز چشمت ریزد
      بهر امداد به او فاطمه بر میخیزد
      
      مثل آن دختر تنها که صدا زد بابا
      به سر و صورت من  زجر چرا زد بابا
      دهنش خیس عرق بود و مرا زد بابا
      عوض اینکه یتیمی بنوازد بابا
      
      آنقدر زد که از این دنده صدا در آمد
      اینچنین شد که در آن معرکه مادر آمد
      
      حسین قربانچه
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دهم ماه رمضان91
       
        ********************

      
      در ضیافت کده ات باز مرا جا دادی
      سفره انداختی و اذن «بفرما» دادی
      
      دیده وا کردم و دیدم که در آغوش توام
      مثل یک مادر دلسوز به من جا دادی
      
      کرم ذاتی تو فقر مرا زائل کرد
      بنده بودم که به من رتبه ی آقا دادی
      
      تا که محکم بشود رشته ی وصل من و تو
      وقت افطار و سحر فرصت نجوا دادی
      
      طیب الله به این رحمت بی ساحل تو
      قطره بودم که مرا جلوه ی دریا دادی
      
      حاجت خواسته و حاجت ناخواسته را
      همه را جمع نمودی و به یکجا دادی
      
      من فقط موقع افطار کمی تشنه شدم
      تو، به من اجر جهاد شهدا را دادی
      
      شهدایی که به ارباب تأسّی کردند
      شهدایی که کرامات به آن ها دادی
      
      یکی از آن شهدا ماه بنی هاشم بود
      قمری را که به او منصب سقّا دادی ...
      
      ... همه دیدند چگونه به زمین افتاده
      تیرباران شده و از روی زین افتاده
      
      محمد فردوسی
       
       ********************        
       
      آنچه امّید دهد توبه ی من را این است
      پای العفو من از رحمت حق تضمین است
      
      من اگر بر سر این سفره طمعکار شدم
      علت این بود که مهمانی تان رنگین است
      
      میزبان سفره برای دل مهمان چیده
      میهمان گر ننشیند سر آن توهین است
      
      تا که بیمار به لب آه کشد قبل همه
      این طبیب است که آماده سر بالین است
      
      به من درد کشیده مده دارو آخر
      بیشتر ناز طبیبانه مرا تسکین است
      
      در سحر فیض عجیبی ست که از برکت آن
      چشمِ از خواب گریزان سحر ؛حق بین است
      
      هر که گوید سخنی لحظه ی افطار ولی
      دم افطار فقط ذکر حسین شیرین است
      
      رمضان ماه حسین است خدا میداند
      ربناهای مرا ذکر حسین آمین است
      
      حاجت هرکه در این ماه بود حج اما
      دل ما را طلب کرب و بلا تسکین است
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب ششم ماه رمضان91 
       
       ********************       
       
      یک عمر رفت و آشنای تو نبودم
      بیمار و محتاج شفای تو نبودم
      
      با کوله بار غفلتی که داشتم من
      شایسته ی لطف و عطای تو نبودم
      
      حقّش نبوده با جفای من بسازی
      اصلاً به امید وفای تو نبودم
      
      یا غافِرَ الذَّنبِ العظیم، العفو العفو
      ای کاش عبد پر خطای تو نبودم
      
      از سفره ی جانانه ات حرمت شکستم
      من زینت مهمانسرای تو نبودم
      
      شب زنده داری های من رنگ ریا داشت
      مشغول در کسب رضای تو نبودم
      
      شرمنده ام جای همه لطفی که داری
      من بنده ی خوبی برای تو نبودم
      
      غیر از تو هرکس بود مولایم چه می شد؟
      از دست میرفتم گدای تو نبودم
      
      از نامه ام رنجیده خاطر شد امامم
      من باب میل اولیای تو نبودم
      
      آقا بیای من دگر  سودی ندارد
      وقتی که هم درد نوای تو نبودم
      
      احساس کردم درد سر بودم برایت
      روزی که مشمول دعای تو نبودم
      
      چیزی  اگر  گیر  تو  می آید  بسوزان
      یک جمله می گویم فقط جانم حسین جان
      
      احسان محسنی فر 
       
      ********************
       
       
      یا رب الهی آمدم
       با رو سیاهی آمدم
      در بی پناهی آمدم
       خواهی نخواهی آمدم
      
      زشتی من از حد گذشت
       دور از تو بر من بد گذشت
      
      حملم به بی عاری نکن
       ردم ز بیزاری نکن
      با من مگو زاری نکن
       ترک وفادارای نکن
      
      حرفی ندارد حال من
       لطف تو و اقبال من
      
      گمراهم اما بی پناه
      دارم به لب ذکر اِلاه
      اما به دل میل گناه
       ماندم میان این دو راه
      
      من بسکه دست دست کرده ام
       خود را تهی دست کرده ام
      
      دارم گله از حال خود
       من خود شکستم بال خود
      رفتم پی امیال خود
       افتاده ام دنبال خود
      
      بلکه تو پیدایم کنی
       در کوی خود جایم کنی
      
      یارب مرا رسوا مکن
       با من چو من تا مکن
      مشت مرا هم وا مکن
       امروز و هی فردا مکن
      
      خورده گره کارم خدا
       تنها تو را دارم خدا
      
      کاری ندارم با کسی
       در باغ هم باشد خسی
      حالا که بیمارم بسی
       پس کِی به داردم میرسی
      
      من خوب میدانم بدم
       گفتی بیا من آمدم
      
      هرچه تو بخشیدی به من
       خوردم فریب خویشتن
      امشب بگو با من سخن
       سویم بیا توبه شکن
      
      بیش از همه شرمنده ام
       از فاطمه شرمنده ام
      
      یارازق الطفل الصغیر
       یا راحم الشیخ الکبیر
      یا جابر العظیم الکسیر
       یا رب اجرنا یا مجیر
      
      خوردم زمین من را مزن
       افتاده ام از پا مزن
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پنجم ماه رمضان91
       
        ********************       
      غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم
      جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم
      
      با کشتی شکسته ز امواج معصیت
      جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم
      
      بعضی مواقع از سر تکرار معصیت
      با غافلین درگه تو مو نمی زنم
      
      با این که روسیاه ترین خلق عالمم
      چنگی به غیر نغمه ی «ارجو» نمی زنم
      
      خواهی مرا بری به جهنّم ببر ولی ...
      ... این را بدان که بانگ هیاهو نمی زنم
      
      این بار اگر ردم نکنی قول می دهم
      سنگی دگر به روی ترازو نمی زنم
      
      تنها امید من پسر فاطمه بُوَد
      بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم
      
      امشب دلم کبوتر بام رضا شده
      پَر جز هوای ضامن آهو نمی زنم
      
      زهر جفا توان پرش را گرفته بود
      مانند مادرش کمرش را گرفته بود
      
      محمد فردوسی


        ********************

    
     هر لحظه از این عمر استغفار دارد
      دوری ز استغفار ؛ استکبار دارد
      
      چشمی که بر دیدار تو عادت نکرده
      هر روز و شب با این و آن دیدار دارد
      
      هر کس که با عترت سر کُرنش ندارد
      حتی ز صحبت با خدا هم عار دارد
      
      قلبی که حبّ دیگران را برگزیند
      آری تولّای تو را انکار دارد
      
      آن که تو زنجیرش کنی در محنت خود
      از درد ؛شبها دیده ی بیدار دارد
      
      ما که برای دین تو کاری نکردیم
      از بس دل ما بر گنه اصرار دارد
      
      ما حجت حق را زخود راضی نکردیم
      ما غافلیم هر گاه با ما کار دارد
      
      با ما چه خواهی کرد با این کوه عصیان
      یک کوه ؛این دوش دل ما بار دارد
      
      یا رب تو میخواهی گرفتار تو باشم
      یعنی که عاشق ؛امتحان بسیار دارد
      
      بی امتحان از تو لقاء الله خواهیم
      آلوده چه سنخیتی با یار دارد
      
      اما تو آن مولای ستار العیوبی
      این عبد مذنب خالقی ستار دارد
      
      ما که دل زینب نلرزاندیم یا رب
      با این وجود این بنده خوف از نار دارد
      
      شاید دل دلدار را لرزانده باشیم
      عبد تو با روی سیه اقرار دارد
      
      با کربلا دست مرا میگیری آخر
      با کعبه ی شش گوشه این دل کار دارد
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب چهارم ماه رمضان91
       
       ********************
       
       
      الهی شکر وا کردی زبانم را به یا الله
      دوباره باز شد درها به رویم من کجا این ماه!
      
      به شهرُالله ما را باز دعوت کرده ای جانا
      چگونه وارد مهمانی ات گردم منِ گمراه
      
      کنار صاحبان سفره ما را همنشین کردی
      چه شد دستم گرفتی باز آوردی به این درگاه
      
      دعاهایم اجابت شد؛ خواب من عبادت شد
      ضیافت در ضیافت شد؛ شتابید ای عباد الله
      
      بشارت می رسد هر آنکه بسته دست هر شیطان ...
      ...ندا آید که در های بهشتم باز شد یک ماه
      
      بهار رحمت و غفران؛ بهار عترت و قرآن
      بهار نیکی و احسان شده مهمانی دلخواه
      
      دهان بسته ام ذاکر، لبان تشنه ام شاکر
      به یاد یار عطشانم سحر، افطار یا هرگاه
      
      یقین دارم به احسان حسینت بیمه ام کردی
      گنهکاران درگاه را تو بخشیدی به ثارالله
      
      هلال ماه رویت شد دل من رفت به دروازه
      هلال یک شب زینب مرا با خود کند همراه
      
      صدای مادری انگار مهمان میکند ما را
      گهی با یا بُنَیَّ؛ گاه ناله؛ گاه با یک آه
      
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دوم ماه رمضان91
       
        ********************
       
       
      سفره باز است بیایید غذا آماده است
      هرکجا صحبت توبه است خدا آماده است
      
      بهترین فصل پریدن به خدا اکنون است
      بال پرواز بگیرید هوا آماده است
      
      شهر را با خبر از سفره ی احسان سازید
      آن کریمی که کِشد ناز گدا آماده است
      
      ای که جا مانده ای از توبه ی ماه شعبان
      فرصت توبه در این ثانیه ها آماده است
      
      خوب یا بد همه آئید که دعوت شده ایم
      که در این بند برای همه جا آماده است
      
      دیگر از درد گناه آه کشیدن کافیست
      هر چه درد است بیارید دوا  آماده است
      
      ماه احسان علی و حسن و فاطمه شد
      سفره ی شمس جدا شاه جدا آماده است
      
      شام جمعه است با آمدن ماه خدا
      سفره مادری خون خدا آماده است
      
      آخر درد دلم روضه بخوانم خوب است
      مجلس گریه ی ما اهل بکا آماده است:
      
      دل من پر زده و باز به گودال رسید
      تا سر شاه عطش؛ نیزه چرا آماده است
      
      تا نشیند به روی بوسه گه پیغمبر
      خواهرش دید که یک چکمه به پا آماده است
      
      تیز میکرد سر خنجر خود را نامرد
      حرمله گفت که ای شمر بیا آماده است
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب اول ماه رمضان91
       
        ********************       
       
      رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش
      با این همه گناه ولیکن خدا ببخش
      
      شاید دلت گرفته ازاین توبه های سست
      اینبار چندمین ولی آخر بیا ببخش
      
      ای مهربان عرش نشین ای همیشه خوب
      این بنده ی به خاکِ غم افتاده را ببخش
      
      شاید چنان بدم که نمیخواهی ای عزیز!
      از جرمهام بگذری ، اما چرا؟ببخش
      
      حالا تو هستی و من و تصمیم آخرت
      یا غرق کن درون عذابم...ویا ببخش
      
      کوه گناه خالص و خوبی همه ریا
      رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش
      
      علي اصغر ذاكري
    

       
       ********************
       
       
      بالا بريم دست نياز و دعا کنيم
      وقت است عاشقانه خدا را صدا کنيم
      
      با دست‌های خالی و دل‌های پُرگناه
      هر شب به بارگاه خدا التجا کنيم
      
      فرصت غنيمت است بيا در حضور عشق
      دردِ دلِ شکسته خود را دوا کنيم
      
      در کعبه عروج در این لحظه های سبز
      دل را در آسمان صداقت رها کنيم
      
      حالا که سفره‌ای ز عبادت گشوده‌اند
      هر شب ضيافتی ز عبادت به پا کنيم
      
      شرمنده‌ام ز دوست که دل نيست قابلش
      بايد برای هديه سری دست و پا کنيم
      
      سید عباس سجادی
       
        ********************       
       
      الهی به این بنده فرصت بده
      به توفیق بر نفس رخصت بده
      
      الهی کمیلی ابوحمزه ای
      مرا با مناجات عادت بده
      
      شب چارمی بازهم آمدم
      خودت روز محشر شهادت بده
      
      عوض کن مزاج مرا با دعا
      به من حس سبز عبادت بده
      
      سر سفره ات زاهدان سائلند
      به این هم نشینی سعادت بده
      
      اگر اوج انسانیت بندگی ست
      به آزادی من اسارت بده
      
      ...چه می خواهی از من سر و دست و پا
      بهایت چقدر است قیمت بده
      
      تو که هر قدر داشتی داده ای
      مرا با خودم آشتی داده ای
      
      مرا عفو کن تا کمیلت شوم
      ز خود بگذرم باب میلت شوم
      
      نبینم خودم را خدایی شوم
      شب چارمی کربلایی شوم
      
      شبیه مظاهر حبیب آمده
      پر از عطر خوش بوی سیب آمده
      
      حسین امشب آمد به بالین من
      برای مریضت طبیب آمده
      
      سراغ من خسته انگار که
      غریبانه حس غریب آمده
      
      کنون وقت گریه است زینب بیا
      به گودال آن نانجیب آمده
      
      گلی را که گم کرده ای روی نیزه
      بمیرم که شیب الخضیب آمده
      
      تمام وجودم همین مطلب است
      شب چارمی ضامنم زینب است
      
      مهدی رحیمی
       
        ********************       
       
      من کیستم که لطف خود ابراز می‌کنی
      در را نیامده به رویم باز می‌کنی
      
      من چوب قهر کردن خود را نخورده‌ام
      از بس می‌آوری و مرا ناز می‌کنی
      
      اول تویی همیشه که لبخند می‌زنی
      اول تویی همیشه که آغاز می‌کنی
      
      من یک گناه کرده‌ی گردن شکسته‌ام
      آیا مرا دوباره سرافراز می‌کنی
      
      بگذار خوب گریه کنم از خجالتت
      امشب که باز در به رویم باز می‌کنی
      
      گفتم پرم شکسته، به دردت نمی‌خورد
      گفتی دلت شکسته و پرواز می‌کنی
      
      من آدمم، یقین یقین می‌کنم که باز
      با یک حسین در دلم اعجاز می‌کنی
      
      رحمان نوازنی
       
       ********************
       
       
      شب شد و ناله های طفلانه
      کار این عبد بی پناه شده
      طلب بخشش از تو یا الله
      حرف مسکین رو سیاه شده
      **
       پرده پوشی تو فزون گشته
      جراتم بیشتر شده به گناه
      بنده ای بی حیا شدم که مرا
      می کشد نفس سوی هر بیراه
      **
      ای خدا ای رحیم توبه پذیر
      این عفوک ؟ گناهکار آمد
      با عطوفت نظر نما یا رب
      بنده ی تو به حال زار آمد
      **
      دارویی تو ز نور بخشایش
      مرهم این شکسته بالم کن
      نکند من ز چشمت افتادم
      حق حیدر نظر به حالم کن
      **
      تن خود را به جای بندگی ات
      در گناهان ببین که فرسودم
      خوش به حال اهالی سحرت
      کاش من عبد خوب تو بودم
      **
      من به خود هم دروغ می گویم
      توبه هایم ز پایه اش سست است
      امشب عهدی که با تو می بندم
      نزده تا که آفتاب ، شکست
      **
      توبه ای کن نصیب من پا را
      سوی عصیان دوباره مگذارم
      ترس باشد مرا ز تو هر روز
      خیر باشد میان هر کارم
      **
      با علی آمدم قبول کنی
      بار دیگر شوم تو را بنده
      باز تکرار معصیت نکنم
      یا الهی ببخش شرمنده
      **
      رحمت تو اگر نباشد من
      زیر بارم هلاک می گردم
      تو خودت وعده داده ای با اشک
      بر حسین پاک پاک می گردم
      **
      روزی ام کن که یک شب قدری
      به نجف یا که کربلا باشم
      سحری میهمان در حرم
      آن ذبیح من القفا باشم
      
      رضا رسول زاده
       
        ********************       
 
       
      باز هم سفره ات شده پهن و
      سر سفره گدای تو آمد
      به سرایت کریم بنده نواز
      بنده ی پر خطای تو آمد
      **
      تو خودت دست من گرفتی و
      پای مهمانی ات کشاندی باز
      گرچه یک سال معصیت کردم
      از در خانه ات نراندی باز
      **
      نظر از رحمتت نمودی و
      چشم بر هر چه بود بستی تو
      از در خانه ی به غیر خودت
      ریسمان دلم گسستی نو
      **
      تو که گفتی بیا بیا من هم
      آمدم آمدم اله من
      بنده ات بی کس است یا غفار
      بگذر از این همه گناه من
      **
       آبرویم نمانده یا ستار
      تو به رویم نیاور اعمالم
      تا که فکر گذشته می افتم
      می شود باز هم خراب حالم
      **
       بس که نادیدنی دو چشمم دید
      دیده هایم دگر ندارد اشک
      خجلم وقت روضه خوانی ها
      روضه های جگر در آر مشک
      **
      خجلم روضه های کرب و بلا
      در دل من بدون رنگ شده
      سینه زن بوده ام ولی حالا
      سینه ام سینه نه که سنگ شده
      **
      آرزویم بود که در همه عمر
      با تب و شور و شین گریه کنم
      نه محرم ، صفر ، که در همه سال
      من برای حسین گریه کنم
      
      رضا رسول زاده
       
        ********************       
       
      باز هم بـر سرای رحمت تو
      آمـدم ای کـریم بـنده نواز
      کی سزاوار بـخششت هستم
      که بــه رویـم نموده ای در باز
      **
      بـس کـه تـوبه شکسته ام یا رب
      تـوبه هایم همه گناه شده
      ای خدا ای خدا مرا دریاب
      بنده ات باز بـی پـناه شـده
      **
      هـمه رفـتند و بـار خـود بـستند
      چه کـنم بـار مـن زمـین مانده
      ایـن مـنم ای رئـوف بـخشنده
      بـنده ای بـاز دل غـمین مـانده
      **
      با زمین خورده ای چه خواهی کرد
      آن کـه سرمایه اش تـباه شده
      ای کـه از حـال مـن خـبر داری
      روزگـارم بـبین سیاه شده
      **
      چـشم مـن بس که بر حرام افتاد
      دیگر از او گُهر نـمی آید
      بـس زبـانم بـه لـغو عـادت کرد
      از دعـایم اثـر نـمی آید
      **
      بـس کـه بـیراهه رفته ام یا رب
      خـانه کـردم بـه کـوی گمراهی
      نکـند مـن ز چــشمت افتادم
      نکند تـو مـرا نمی خواهی
      **
      دور مــی بینم از کـــرامت تـو
      بنده ای را بـرانی از درگـاه
      کرمت بیشتر از این حرف هاست
      آمـدم یا کــریم یـا الله
      **
      گره از کار بسته ام امشب
      با دو دست سه ساله وا گردد
      همه ی حاجت من از نفس
      گل ویران نشین روا گردد
      **
      دل تنگم هوای بابا کرد
      گریه ام را بهانه لازم نیست
      بهر آرام کردنم آخر
      سیلی و تازیانه لازم نیست
    

       
       ********************
       
       
      ای آنکه در فضای دعا میخری مرا
      تا اوج وصل حضرت خود میبری مرا
      
      مثل همیشه با نظر رحمتت ببخش
      حال دعا و زمزمه ی بهتری مرا
      
      حال قنوت و حال بکا حال بندگی
      کن مرحمت ز عاطفه کوثری مرا
      
      آئینه جمال خودت را نشان بده
      من اظهر الجمیل نما حیدری مرا
      
      لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم
      شایسته نیست این سمت نوکری مرا
      
      هرگاه حال توبه مرا دست میدهد
      گویم که هست این گنه آخری مرا
      
      ای کاش پای لنگ مرا سنگ میزدی
      تا میزدود رنگ خطا یاوری مرا
      
      تنبیه میکنی بکن اما خودت بزن
      هرگز مده به کس دیگری مرا
      
      با یک اشاره قلب حسینی به من بده
      زهرا کند ز لطف مگر مادری مرا
      
      شش گوشه حسین دلم را ربوده است
      یعنی دوباره کرده علی اکبری مرا
      
      محمود ژولیده
       
        ********************       
       
      سلام ماه مبارک سلام ماه خدا
      سلام ماه پذیرایی خدا از ما
      
      سلام شهر طهورای ساکنان زمین
      سلام چشمه تنزیه عالم بالا
      
      ببین به سوی تو قرآن به دست آمده ام
      سلام شهر تلاوت سلام شهر دعا
      
      به دعوت تو در این میهمانی آمده ام
      وگرنه خاک کجا و زلالی دریا
      
      چقدر سنگ به بالم زدم به دست خودم
      چقدر زخمی ام و پرشکسته ام حالا
      
      شکسته ام که مرا در تلاطمت بکشی
      تو ناز و قهر خودت را نکن دریغ از ما
      
      برای اذن دخولم اجازه می خواهم
      اجازه از علی و یک اجازه از زهرا
      
      به اذن دست بریده به اذن مشک و علم
      به اذن روضه ی چشمان حضرت سقا
      
      رحمان نوازنی

       
       ********************
       
       
      هر که دارد سر سودای خدا بسم الله
      هر که دارد غم مهمانی ما بسم الله
      
      میزبانان سحر منتظر مهمانند
      هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله
      
      چشمه ی آب حیات است مناجات سحر
      هر که دارد طلب آب بقا بسم الله
      
      ماه ها منتظر ماه مبارک بودیم
      آمد ای منتظران ماه خدا بسم الله
      
      سفره بندگی ماه خدا پهن شده
      سفره ماست کنار شهدا بسم الله
      
      دیده وا کن که خدا در بر ما بنشسته
      همنشین است خدا با فقرا بسم الله
      
 &a

موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی

[ 8 / 5 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

     چشم مرا پیاله ی خون جگر کنید
      هر وقت تر نبود به اجبار تر کنید
      
      من کمتر از گدای شب جمعه نیستم
      خانه به خانه دست مرا در به در کنید
      
      بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند
      مارا فضیل فرض کنید و نظر کنید
      
      این تحبس الدعا شدن از مرگ بدتر است
      فکری برای این نفس بی اثر کنید
      
      باید برای سوختنم چاره ای کنم
      این روزه روزه نیست برایم سپر کنید
      
      العفو گفتنم که به جایی نمیرسد
      ذکر حسین حسین مرا بیشتر کنید
      
      در میزنیم و هیچ کسی وا نمیکند
      پس زودتر امام رضا را خبر کنید
      
      علی اکبر لطیفیان
    
      *********************
       
       
      بیا که عبد مطیع خدا شدن خوب است
      شبی به خاطر او سر به را شدن خوب است
      
      تمام حرف همین است که گنه نکنیم
      ز آن چه نفس بخواهد جدا شدن خوب است
      
      شده به یک سحری صاف کن دل خود را
      به آیه های خدا با صفا شدن خوب است
      
      به دل حقیقت محبوب را تو پیدا کن
      ز عشق های مجازی رها شدن خوب است
      
      چرا به پیش خلائق تو خم کنی سر خود ؟
      شبی مقابل دلدار تا شدن خوب است
      
      صدای اهل قبور است می رسد بر گوش
      که : آی بنده رفیق دعا شدن خوب است
      
      از این دو دیده به غیر از گنه نشد حاصل
      ببند چشم ، که اهل بکا شدن خوب است
      
      ببین که قافله ی عمر می رود از پیش
      مرو به خواب که دور از خطا شدن خوب است
      
      مگر که بخت کند رو ، طبیب را بینی
      به درد بندگی اش مبتلا شدن خوب است
      
      در این لیالی رحمت اگر خدا خواهد
      مسافر حرم کربلا شدن خوب است
      
      رضا رسول زاده
       
      *********************
       
       
      امشب ای خالق یکتا همه را می بخشی
      در شب قدر،خدایا همه را می بخشی
      
      ای کریمی که همه ریزه خورخوان توأند
      سفره ات هست مهیّا همه را می بخشی
      
      گر چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف
      می کنی باز مدارا همه را می بخشی
      
      به علی،احمد و زهرا،به حسین و به حسن
      تو،به این حُرمت اَسما همه را می بخشی
      
      مِهر و کینه دو پر و بال عروج دل ماست
      به تولّی و تبرّی همه را می بخشی
      
      شیعه ی حیدر و آتش ... چقدَر بی معناست
      مطمئنّم که به مولا همه را می بخشی
      
      دست خالی نرود هیچ کسی از این جا
      تو در این لیله ی احیا همه را می بخشی
      
      آن قدر لطف و عنایت به همه داری که
      نه فقط اهل دعا را همه را می بخشی
      
      یک نفر گر که دعایش به اجابت برسد
      شک ندارم که تو یکجا همه را می بخشی
      
      به خدایی تو سوگند که در وقت سحر
      وسط گریه و نجوا همه را می بخشی
      
      پر توبه بده تا سوی تو پرواز کنم ...
      ... تا ببینم که چه زیبا همه را می بخشی
      
      من زمین خورده ام امّا نه شبیه عبّاس
      به زمین خوردن سقّا همه را می بخشی
      
      محمد فردوسی
       
     *********************

       
       
      گرچه پرم وا میشود با ذکر استغفارها
      پرواز دشوار است با سنگینی این بارها
      
      گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم
      توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها
      
      صد بار گفتم عاقبت یک بار تویه میکنم
      آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها
      
      من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت
      پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها
      
      دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه
      دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدارها
      
      وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز
      هر جا روم سد میکند راه مرا دیوارها
      
      سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من
      پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها
      
      گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا
      خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها
      
      گیرم مددکاری برای کار من پیدا نشد
      نام علی وا میکند آخر گره از کارها
      
      ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک
      از برکت نام علی شیرین شود گفتارها
      
      من سال ها دیوانه ی ایوان طلای حیدرم
      عشق است با نام علی سرها رود بر دارها
      
      گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر
      بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها
      
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب بیست و یکم ماه رمضان91



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 8 / 5 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

      
      خدا کند که منم دعوت شما باشم
       نسیم کوچکی از خلوت شما باشم
      
       و در کنار همین سفره ها کنار شما
       نمک بریزم و هم صحبت شما باشم
      
       فرار کرده ام از دست ظلمت نفسم
       که ظلّ تربیت رحمت شما باشم
      
       خدا کند که نظر کرده را نظر نکنند
       که در نظاره ی بی منّت شما باشم
      
       مخواه بین گداهای قیمتی حرم
       گدای بی غم و بی قیمت شما باشم
      
       ضیافت است و گدایت و انتخاب شما
       خدا کند که منم قسمت شما باشم
      
       اگر چه قیمت من با گناه قسمت شد
       اگر چه بنده ی بی قیمت شما باشم
      
       ولی به قیمت کرب و بلا نگاهم کن
       که من غلام همین هیئت شما باشم
      
      رحمان نوازنی
  
       
      ********************
       
       
      امشب فقط براي خودم گريه مي‌كنم
      از دست كارهاي خودم گريه مي‌كنم
      
      صحبت به مرگ و قبر و عذابش رسيده است
      در مجلس عزاي خودم گريه مي‌كنم
      
      با اينكه كلّ زندگي‌ام مضحكانه بود
      حالا ز ماجراي خودم گريه مي‌كنم
      
      اعمال من دليل نزول عذابهاست
      از وحشت بلاي خودم گريه مي‌كنم
      
      چون بعدِ مرگشان همه از هم فراري‌اند
      حق مي‌دهي براي خودم گريه مي‌كنم؟
      
      علي صالحي
     
       
      ********************
       
   
       
      باز امشب لحظه تنهائیم
      فکر کردم بر دل دنیائیم
      
      بسکه زنجیر بدی محکم شده
      روزگارم دائما درهم شده
      
      مردگی کردم به جای زندگی
      سرکشی کردم به جای بندگی
      
      بار و بندیلم پر از سنگینی است
      بال پروازم فقط تزئینی است
      
      در جوانی یاد پیری نیستم
      یاد ایام اسیری نیستم
      
      سبزی عمر مرا زردی زده
      سر درختی مرا سردی زده
      
      ساعتم روی عبادت کوک نیست
      جای طاعت در دل متروک نیست
      
      ظاهرا در چشم مردم عاقلم
      باطنا از حال و روزم غافلم
      
      روبرو با احترام و با ادب
      پشت سر دادم به هرکس صد لقب
      
      خار را در چشم مردم دیده ام
      شاخه را در چشم خود گم دیده ام
      
      گردنم همسایه حق دارد ولی ....
      چند طفل مستحق دارد ولی ....
      
      یک زمان استاد عرفان می­شوم
      یک زمان شاگرد شیطان می­شوم
      
      زندگیم دور پرگاری شده
      ماجرای چرخ عصاری شده
      
      غرق در دریای افکار کجم
      تا ثریا رفته دیوار کجم
      
      بعد چندین سال هیئت آمدن
      گاه گاهی گریه می­خندد به من
      
      این همه اشک ندامت ریختم
      نقشه راه سعادت ریختم
      
      باز اما در سر جای خودم
      بی هدف دنبال فردای خودم
      
      مادرم میگفت با مردم بساز
      با همین یک لقمه گندم بساز
      
      سر به زیر و سر به راه و ساده باش
      همنشین هر شب سجاده باش
      
      نان به نرخ روز خوردن خوب نیست
      حاصل این مزرعه مرغوب نیست
      
      گوش من اما بدهکاری نداشت
      در نظر جز تیره و تاری نداشت
      
      من ضرر کردم فقط در نفس خویش
      نعل وارونه زدم بر اسب خویش
      
      بس کن ای نفسم که شرمم میشود
      از خجالت سرخ وگرمم میشود
      
      ای خدایی که بدی را میخری
      بار کج را هم به منزل میبری؟
      
      تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست
      آب از جو رفته هم برگشتنی است
      
      بار الها سفره مهمانی است
      بار الها فرصت پایانی است
      
      یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود
      یا علی اکبر به زیر دشنه بود
      
      یاد آن لحظه که قاسم قد کشید
      جان عبدالله، آن طفل شهید
      
      یاد آن دم که امیر علقمه
      ناله می­زد پیش چشم فاطمه
      
      یاد غم های غروب کربلا
      آتش و دود و فرار بچه ها
      
      یاد آن روزی که زینب خسته بود
      دستهایش پیش دشمن بسته بود
      
      یاد آن شب که رقیه خون جگر
      بوسه می­زد بر گل زخم پدر
      
      دست خالی آمدم دستم بگیر
      ای خدای راحم توبه پذیر
      
      ما سیه پوشان روز محشریم
      سهم ارثیه ز هیئت می­بریم
      
      محمد امین سبکبار
       
      ********************

       
       
      روندارم که به این خانه بیارند مرا
      با مناجات مگرکه بکشانند مرا
      
      یازده ماه فراری شدنم می ارزید
      تا در این ماه سرسفره نشانند مرا
      
      چون غباری به سردامنتان بنشستم
      کرمی کن که معاصی نتکانند مرا
      
      آمدم توبه کنم بسکه سرم خورده به سنگ
      پس بگو پای برهنه ندوانند مرا
      
      من بیچاره که از فیض رجب جاماندم
      چه کنم تا که به یاران برسانند مرا
      
      روسیاهم تو که احوال مرا می دانی
      وای اگر از در این خانه برانند مرا
      
      راه بخشیده شدن درمه غفران این است
      ازغلامان حسین تو بخوانند مرا
      
      مهدی نظری
       
         ********************
       
       
      دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم
      دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم
      
      رسیدم اول کاری که معترف بشوم
      نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم
      
      کسی به جز تو خبردار نیست از حالم
      میان محکمه آرم که را گواه خودم ؟
      
      قشون اشک فرستاده ام به درگاهت
      ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم
      
      به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم
      فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم
      
      چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا
      چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم
      
      حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم
      شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم
      
      چه صبر داری و خسته نمی شوی از من
      خودم که خسته ام از این همه گناه خودم
      
      تمام ترس من این است مرگ من برسد
      که پی نبرده ام آن دم به اشتباه خودم
      
      به دست های خودم ساختم قفس ها را
      ببین که حبس شدم در میان چاه خودم
      
      " بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست "
      بگو به من که :  بیا بنده در پناه خودم
      
      میان قبر بگویم حسین و گریه کنم
      دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم
      
      رضا رسول زاده
       
       ********************
      

      
      شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
      قدری شبیه مادر سادات می شویم
      
      از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
      تا معتکف به کنج خرابات می شویم
      
      ما آمدیم تا که گرفتارمان کنی
      زلفی نشان دهی همه اثبات می شویم
      
      لب وا نکرده برگه ی عفو تو می رسد
      از این همه گذشتن تو مات می شویم
      
      این نفس ، دست از سر ما که نمی کشد
      در عمر خویش خرج مکافات می شویم
      
      ذکر "علی علی" است که آزادمان کند
      وقتی اسیر دام بلیات می شویم
      
      حق من است تا بزنی ام ، نمی زنی
      با چشم رحمت تو مراعات می شویم
      
      با روضه ی حسین ز بس گریه می کنیم
      غافل ز عرض کردن حاجات می شویم
      
      هر چه صلاح ماست به کشکول مان بریز
      ورنه گدا به شیوه ی عادات می شویم
      
      در پیش روزی است که انگشت بر دهان
      حسرت نصیب از این همه اوقات می شویم
      
      باور نمی کنیم که با بودن حسین
      در آتش عذاب مجازات می شویم
      
      تا مرگ ما رسد ، علی از راه می رسد
      آماده پس برای ملاقات می شویم
      
      رضا رسول زاده
       
           ********************
       
       
      اي واي بر من تا گرفتاري ندارم
      با تو كه خلقم كرده‌اي كاري ندارم
      
      هر بار كه مي‌آيم اينجا هم برايت
      چيزي به غير از حرف تكراري ندارم
      
      مي‌خواهم از تو كه مرا فوراً ببخشي!
      از اين دُرُشتي كردنم عاري ندارم
      
      طوري طلبكارانه مي‌آيم به سويت
      گويا به تو اصلاً بدهكاري ندارم
      
      مي‌دانم از من ، تو بدت مي‌آيد امّا
      ردّم كني ديگر كس و كاري ندارم
      
      علي صالحي
   
       
      ********************

       
       
      آمدم تا كه از اين وضع نجاتم بدهي
      از عذابت برَهاني و براتم بدهي
      
      تو غَني هستي و من از همه محتاج ترم
      مستحق نيستم آيا كه زكاتم بدهي؟
      
      كرم توست كه آورده مرا تا اينجا
      پس فقط دست خودِ توست ثباتم بدهي
      
      ديدي اين نفْس چه بازيچه‌ي شيطانم كرد؟!
      آمدم خاتمه‌اي بر هَمَزاتم بدهي
      
      خيلي از سختيِ جان كندنِ خود مي‌ترسم
      دارم امّيد نجات از سَكَراتم بدهي
      
      تو اگر اشك دهي گريه كنم نذر حسين...
      چه نيازي‌ست دگر آب حياتم بدهي
      
      قصه‌ي زندگي‌ام را برسان تا اينكه...
      مرگ را در سفري به عتباتم بدهي
      
      علي صالحي

       
        ********************

       
       
      خجالتم نده و عاصی ام خطاب مکن
      نده جواب مرا ...لااقل جواب مکن
      
      صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم
      مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن
      
      همیشه خواسته هایم برای نفسم بود
      دعای من که دعا نیست مستجاب مکن
      
      همین که ترس برم داشته خودش کافیست
      تو با عتاب دلم را پر اضطراب مکن
      
      عتاب کردن تو بدتر از جهنم هاست
      جهنمم ببر اما دگر عتاب نکن
      
      چقدر جار زدم من که دوستم داری
      بیا مقابل مردم مرا خراب مکن
      
      خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم
      زیاد روی من و توبه ام حساب مکن
      
      اگر که عبد نبودم نجف نمیرفتم
      مرا به خاطر شاه نجف عذاب مکن
      
      سوا مکن که همه با همیم جان حسین
      همه غلام حسینیم انتخاب مکن
      
      علی اکبر لطیفیان
       
      ********************
        
       
      بگیر از دل ما ظلمت معاصی را
      غرور و غفلت و کفران و ناسپاسی را
      
      به حق مغفرت و رحمت و خطاپوشیت
      مران ز درگه خود بندگان عاصی را
      
      ببین گناه و تعلق اسیرمان کرده
      به قلبمان بده بال و پرِ خلاصی را
      
      چقدر غافلم از محضر امام زمان
      ببار نور یقین و ولی شناسی را
      
      کنار گریه کنان حسین فاطمه ات
      به روی ما بگشا باب اختصاصی را
      
      بگیر هر چه که داریم، زندگیمان را
      ولی مگیر شبی خیمۀ مراثی را
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 26 / 4 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مناجات با خدا

  
            خراب آمده ام تا کنی تو آبادم
      هزار شکر نگفتند ز چشمت افتادم
      
      خراب باده ی عَفوم، ببخش رسوا را
      مُقِّر و مُعترفم از هزار بیدادم
      
      مدد نمیشوم آقا به غیر دستانت
      بگیر دست مرا با تمام ایرادم
      
      بدون وجه تو سوگند سخت محتاجم
      که هرچه آبرویم داده ای ز کف دادم
      
      من از عِقاب تو سوی خودت گریزانم
      گناه میکنم و باز میکنی یادم
      
      همیشه بنده ی دربست خود صدایم کن
      خدا نکرده نکن از اطاعت آزادم
      
      اگرچه سوی تو آلوده دامن آمده ام
      ولی به اسم تو سوگند پاک بنیادم
      
      میان این همه مهمان بعید میدانم
      که مفتضحم بکنی در میان افرادم
      
      نشاندی ام به کنار خداییان اما
      هزار مزه ندارد سکوت و فریادم
      
      به زیر بال خود افتاده بودم اما زود
      رسید دست عطای کسی به فریادم
      
      سحر گشود به رویم تمام دردها را
      دمی که ناله رب الحسین سر دادم
      
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب دوم ماه رمضان92

************************

      گرچه من پشت درم، راه ندی حق داری
      گرچه من دربدرم، راه ندی حق داری
      
      بسكه من اين در و آن در زده ام حالا كه
      خورده اينجا گذرم، راه ندی حق داری
      
      همه جا پرسه زدم غير در خانه ی تو
      حال بشكسته پرم، راه ندی حق داری
      
      از رفيقان شهيدم به خدا جاماندم
      حال كه يك نفرم، راه ندی حق داری
      
      گرچه بر سفره تو شاه و گدا مهمانند
      بسكه من خيره سرم، راه ندی حق داری
      
      بس كه تو شاهد عصيان مني امشب كه
      من گداي سحرم، راه ندی حق داری
      
      به اميدم كه كسي باز شفاعت  بكند
      طفل شش ماهه مگر باز وساطت بكند
      
      محمود قاسمي

************************

      از نسیم سحری روح به جانم دادند
      چشمی از خون جگر اشک فشانم دادند
      
      تا شدم هم نفس محفل رندان سحر
      لذت زمزمه و آه و فغانم دادند
      
      باورم نیست که با این همه عصیان و قصور
      ره به مهمانی ماه رمضانم دادند
      
      بهترین وقت ملاقات خدایی است نماز
      فیض دیدار به هنگام اذانم دادند
      
      ضعف روزه ز تن ناقص من رخت ببست
      بهر انجام عبادات توانم دادند
      
      نام آقا نمک سفره ی افطار من است
      کرم حضرت یار است که نانم دادند
      
      هر چقدر دور شدم باز عطایم کردند
      توبه بشکستم و هر بار زمانم دادند
      
      ناسپاسی به سر نعمت حق باعث شد
      که حواله به سرای دگرانم دادند
      
      مانده بودم که کجا درد دل ابراز کنم
      به کرم خانه ی ارباب مکانم دادند
      
      به خدا آرزویی ندارم هیچ دیگر
      حرم کرب و بلا را که نشانم دادند
      
      دلم از روز ازل هست گرفتار حسین
      به غلامی درش نام و نشانم دادند
      
      در همان روز که هر کس ز کسی بگریزد
      از تولای علی برگ امانم دادند
      
      بخداوند قسم شور حسین می گیرم
      روز محشر اگرم اذن بیانم دادند
      
      احسان محسنی فر

************************

      رمضان آمد و من آمده ام
      باز هم قید خودم را زده ام
      
      راه گم کرده ترین بنده منم
      پیش چشمان تو شرمنده منم
      
      میزبانی و منم مهمانت
      لقمه ای اشک بده از خانت
      
      رمضان آمده با طعم دعا
      سفره انداخته اند در همه جا
      
      سر این خوان همه نوع آدم هست
      شاه اگر هست گدایی هم هست
      
      عمر یک سال جلوتر رفته
      از خودم حوصله ام سرفته
      
      یازده ماه گناه آلودم
      من همانم که همیشه بودم
      
      چشم، حقّ بدنم را خورده
      هر کسی خواست دلم را برده
      
      خو گرفته است به بن بست خودم
      طاقتم طاق شد از دست خودم
      
      سالها در تن خود گم شده ام
      تاجر سفره ی گندم شده ام
      
      لحظه هایم به تجارت رفته
      از کفم این همه فرصت رفته
      
      مددی من به خودم برگردم
      جان بگیرم به تنم برگردم
      
      روسیاهم  خدایا چه کنم ؟
      بی پناهم خدایا چه کنم؟
      
      من بدم شاه ولی بد نکند
      پشت در آمده  را رد نکند
      
      مهدی رحیمی

************************

      
      خورشید پشت ابر نشانی به ما بده
      ای ماه مژده رمضانی به ما بده
      
      مثل نسیم صبح از اینجا گذر کن و
      باد صبای مشک فشانی به ما بده
      
      بی کس تر از همیشه رساندیم خویش را
      آواره ایم... جا و مکانی به ما بده
      
      از بس که در پی همه غیر از تو بوده ایم
      از پا نشسته ایم... توانی به ما بده
      
      از سفره ای که وقت سحر پهن می کنی
      مانده غذا و خورده ی نانی به ما بده
      
      "با روضه حسین نفس تازه می کنیم"
      روضه بخوان دوباره و جانی به ما بده
      
      محمد بیابانی

************************

      مانده در درد و رنج... درمانده
      با دلی پرگناه آمده ام
      این منم ؛ بنده ای خطاکارم
      خسته و روسیاه آمده ام
      **
       این منم آنکه بعد مدت ها
      عقل او یادی از جنون کرده
      نوکری بد که با گناهانش
      قلب ارباب خویش خون کرده
      **
       داد و فریاد میزنم اینجا
      تا که شاید توجهت را جلب
      بس که کردم گناه آخرسر...
      ...اندک اندک شدم قسی القلب
      **
      سفره گسترده و برای من
      لقمه ای از کرم نمی آید
      اشک من توی چشم زندانی ست
      در دعا گریه ام نمی آید
      **
      سائلان را ز خانه رد کردن
      تو خودت گفته ای که ننگین است
      دست من سوی تو دراز شده
      ما گدائیم، شغلمان این است
      **
      هرچه کردی گناه بود ای دل!
      گاه با نیت ثواب اما...
      آبرویم چو آب از کف رفت
      خانه ات... خانه ات خراب اما...
      **
       من کبوتر ... سپید.... زاده شدم
      که مرا غرق در سیاهی کرد
      مهربان! با تمام این اوصاف
      با من خسته دل چه خواهی کرد؟
      
      پیمان طالبی

************************

      لحظه ها میل بندگی دارند
      وقت  ادعیه خوانی دل شد
      چشم را باید  اشک پاشی کرد
      وقت خانه تکانی دل شد
      **
      حال و روز زمین چه دیدنی است
      آسمان رخت نو به تن کرده است
      سالروز تولد ماه است
      چقدر شب ستاره آورده است
      **
      رد پای فرشته ها روی
      جانماز زمین شکوفا شد
      همه دل تنگ این هوا بودند
      غنچه ی سـبز ربنا وا شد
      **
      بزم عشقی خدا به پا کرده است
      همه دعوت شدند و مهمانند
      خوش نشینان  سفره ی افطار
      ریزه خوار بهار قرآنند
      **
      در همین  لحظه های نورانی
      باری از دوش یک نفر بردار
      روزه داری فقط نخوردن نیست
      چون علی کیسه ی سحر بردار
      
      صابر خراسانی

************************

      به هربهانه دلم میل یاردارد و بس
      هوای دیدن روی نگارداردو بس
      
      جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت
      به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس
      
      مزن به رویم اگردست من شده خالی
      مکن گله که : غلامم شعاردارد و بس
      
      اگر زمانه به طعنه ردم کندغم نیست
      که نوکرت دوجهان با تو کار دارد و بس
      
      کرم نما و قدم رنجه کن در این دل ما
      که باغ ما دو روان چشمه ساردارد و بس
      
      تمام هستی من مایه سوز عشق تو شد
      ولی دوباره هوای قماردارد و بس
      
      دگربه آینه دل تو را نمیبینم
      که صحن آینه گرد و غبار دارد و بس
      
      خدا بدون رضایت مرا نمیخواهد
      گدا به نام کریم اعتبار دارد و بس
      
      زمین کرببلا وعده گاه نوکر هاست
      که درحریم حسین دل، قرار دارد و بس
         
      قاسم نعمتی

************************

      باور نمی کنم که مرا هم خریده ای
      آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای
      
      لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
      با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای
      
      هرگز به روی من نزدی عبد عاصی ام
      اصلاً نگفته ای که تو پرده دریده ای
      
      با این همه گناه و خطایی که داشتم
      هرگز ندیده ام ز گدایت بُریده ای
      
      گفتم دگر ز چشم تو افتادم ای خدا
      امّا هنوز در بر من آرمیده ای
      
      من بی توجّهی به تو کردم ولی مُدام
      ناز مرا به خاطر زهرا کشیده ای
      
      ماه مبارک است و دلم شد سرای تو
      از روح خود دوباره به جسمم دمیده ای
      
      شرم از عذاب نوکر زهرا نموده ای
      گفتی بیا که نوکر قامت خمیده ای
      
      وقتی میان کوچه زمین خورد مادرم
      آنجا صدای ناله ی او را شنیده ای
      
      محمد فردوسی

************************

      من را هميشه خواندي و نشناختم تو را
      از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را
      
      اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را
      از درگهت نراندي و نشناختم تو را
      
      بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی
      با من هميشه ماندي و نشناختم تو را
      
      بر خان رحمت و کرم و استجابتت
      عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را
      
      شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را
      بر جان من چشاندي و نشناختم تو را
      
      با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا
      تا کربلا رساندي و نشناختم تو را
      
      یوسف رحیمی

************************

      در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
      می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من
      
      از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
      چنگی به دل نمی زند این توبه های من
      
      با اینکه مُهر خاتمه خورده به نار تو
      آزاد و خودسر است عنان هوای من
      
      یا رب ببین که از سر تکرار معصیت
      دیگر شکسته قبح معاصی برای من
      
      گر تو مرا رها کنی از دست می روم
      بی لطف تو شود دل دوزخ سرای من
      
      ای مالکی که فضل بریّه از آن توست
      دستی بکش به روی سر بی نوای من
      
      سوگند می خورم به مقام ربوبیت
      جز آستان تو نبوَد التجای من
      
      آن فطرسم که در پی قنداقه آمدم
      یعنی شکسته بال و پر ربّنای من
      
      امشب بیا به خاطر ارباب بی کفن
      منّت گذار و درگذر از این خطای من
      
      جان حسین ... روزی ما را رقم بزن
      امضا نمای تذکره ی کربلای من
      
      محمد فردوسی

************************


      بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
      بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
      
      فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
      جای آنست بر افعال خودم گریه کنم
      
      تا شبی پنجره رحمت حق باز شود
      هر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم
      
      ذره ای خوب و بد ای وای عقوبت دارد
      به " فمن یعمل مثقال " خودم گریه کنم
      
      نیست تقصیر کسی آیینه ام تار شده
      جلوه گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم
      
      راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشده ام
      ره دهیدم که به اضلال خودم گریه کنم
      
      من پرستوی حرم بودم و دور افتادم
      تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم
      
      کاروان رفت به پا بوسی حق بگذارید
      منکه جا مانده امیال خودم گریه کنم
      
      قرعه افتاد که من از شهدا جا ماندم
      سخت بر این دل بد فال خودم گریه ککنم
      
      نشدم معتکف خیمه نورانی یار
      بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم
      
      مددی تا به غریبی نگارم نالم
      همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم
      
      سید محمد میرهاشمی



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجات با خدا مهدی وحیدی
[ 26 / 4 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات

عمری گنه کـردم، نیـاوردی به رویم
نگــذاشتی حتــی بـریــزد آبــرویم

چشمی بده کـز خجلت عفوت بگریم
اشکـی بـده تـا نامـi خـود را بشـویم

از بس که توبـه کردم و توبه شکستم
دارم خجـالت تـا که بـاز العفـو گویم

این اشک خجلت را که می‌ریزد ز چشمم
کـردم بهانـه تـا رضـایت را بجــویم

من از تو روگرداندم از غفلت، ولـی تو
در بـاز کـردی از ره رحمت بـه رویم

ای وای از آن روزی که عمرم بر سرآید
فریاد از آن‌دم کـه اجـل آید به سویم

با این همه جرم و گنه از تو عجب نیست
لطفی کنی تا مرگ را چون گل ببویم

لب بستم از خجلت ولی «العفو العفو»
پیـوسته برمی‌خیزد از هـر تـار مـویم

امشب به جای آنکـه روگردانی از من
بگشای چشمی از ره رحمت به سویم

تو در پی آنی کـه «میثم» را ببخشی
مـن آرزو دارم تــو بــاشی آرزویـم



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: مناجات
[ 7 / 12 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

سخن خدا با بنده

دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من

اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من

بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص و دریا کردنش با من

به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی مهیا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من

چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من

به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با من



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: سخن خدا با بنده
[ 7 / 12 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

باز امشب لحظه تنهائیم

فکر کردم بر دل دنیائیم

 

بسکه زنجیر بدی محکم شده

روزگارم دائما درهم شده

 

مردگی کردم به جای زندگی

سرکشی کردم به جای بندگی

 

بار و بندیلم پر از سنگینی است

بال پروازم فقط تزئینی است

 

در جوانی یاد پیری نیستم

یاد ایام اسیری نیستم

 

سبزی عمر مرا زردی زده

سر درختی مرا سردی زده

 

ساعتم روی عبادت کوک نیست

جای طاعت در دل متروک نیست

 

ظاهرا در چشم مردم عاقلم

باطنا از حال و روزم غافلم

 

روبرو با احترام و با ادب

پشت سر دادم به هرکس صد لقب

 

خار را در چشم مردم دیده ام

شاخه را در چشم خود گم دیده ام

 

گردنم همسایه حق دارد ولی ....

چند طفل مستحق دارد ولی ....

 

یک زمان استاد عرفان می­شوم

یک زمان شاگرد شیطان می­شوم

 

زندگیم دور پرگاری شده

ماجرای چرخ عصاری شده

 

غرق در دریای افکار کجم

تا ثریا رفته دیوار کجم

 

بعد چندین سال هیئت آمدن

گاه گاهی گریه می­خندد به من

 

این همه اشک ندامت ریختم

نقشه راه سعادت ریختم

 

باز اما در سر جای خودم

بی هدف دنبال فردای خودم

 

مادرم میگفت با مردم بساز

با همین یک لقمه گندم بساز

 

سر به زیر و سر به راه و ساده باش

همنشین هر شب سجاده باش

 

نان به نرخ روز خوردن خوب نیست

حاصل این مزرعه مرغوب نیست

 

گوش من اما بدهکاری نداشت

در نظر جز تیره و تاری نداشت

 

من ضرر کردم فقط در نفس خویش

نعل وارونه زدم بر اسب خویش

 

بس کن ای نفسم که شرمم میشود

از خجالت سرخ وگرمم میشود

 

ای خدایی که بدی را میخری

بار کج را هم به منزل میبری؟

 

تا تو هستی هیچ راهی بسته نیست

آب از جو رفته هم برگشتنی است

 

بار الها سفره مهمانی است

بار الها فرصت پایانی است

 

یاد آن ساعت که اصغر تشنه بود

یا علی اکبر به زیر دشنه بود

 

یاد آن لحظه که قاسم قد کشید

جان عبدالله، آن طفل شهید

 

یاد آن دم که امیر علقمه

ناله می­زد پیش چشم فاطمه

 

یاد غم های غروب کربلا

آتش و دود و فرار بچه ها

 

یاد آن روزی که زینب خسته بود

دستهایش پیش دشمن بسته بود

 

یاد آن شب که رقیه خون جگر

بوسه می­زد بر گل زخم پدر

 

دست خالی آمدم دستم بگیر

ای خدای راحم توبه پذیر

 

ما سیه پوشان روز محشریم

سهم ارثیه ز هیئت می­بریم

 

محمد امین سبکبار

 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 29 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات

امشب فقط براي خودم گريه مي‌كنم

از دست كارهاي خودم گريه مي‌كنم

 

صحبت به مرگ و قبر و عذابش رسيده است

در مجلس عزاي خودم گريه مي‌كنم

 

با اينكه كلّ زندگي‌ام مضحكانه بود

حالا ز ماجراي خودم گريه مي‌كنم

 

اعمال من دليل نزول عذابهاست

از وحشت بلاي خودم گريه مي‌كنم

 

چون بعدِ مرگشان همه از هم فراري‌اند

حق مي‌دهي براي خودم گريه مي‌كنم؟

 

علي صالحي

**



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 28 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات

خالق من! سید و مولای من!

بسته به زنجیـر گنه، پای من

نیست حضور تو دگر جای من

اگـرنبخشی تو مرا وای من!    الهی العفو الهی العفو

لحظه بـه لحظه گنـه اندوختم

در شـرر آتـش خــود سـوختم

چشم به لطف و کرمت دوختم

نقش گنه مانده به سیمای من    الهی العفو الهی العفو

مرا به اخلاص پیمبـر ببخش

به اشک صدیقۀ اطهر ببخش

به لیـله ‌المبیت حیـدر ببخش

علی بود رهبرو مولای من      الهی العفو الهی العفو

غرق گناهم تـو ثـوابم بده

کرم کـن و باز جـوابم بده

شفا بر این قلب خرابم بده

داور من! خالق یکتای من!      الهی العفو الهی العفو

بار خدا! من کـه بـه تاب و تبم

نـام حسیـن تـو بـود بــر لبـم

گریـه‌کـن فاطمــه و زینبــم

کاین همه سوز است به آوای من      الهی العفو الهی العفو

به دسـت عبـاس دلاور ببخش

به زخم‌هـای علـی‌اکبر ببخش

به خون حلق علی‌اصغر ببخش

عفو توو جرم وخطاهای من     الهی العفو الهی العفو

اشک غـم و زمزمـه آورده‌ام

گرچه گنـه این همه آورده‌ام

محبــت فــاطمــه آورده‌ام

نیست جز این حاصل فردای من         الهی العفو الهی العفو

نیست بـه جز بـار گنه، توشه‌ام

اگر به کف نمانده یک خوشه‌ام

عـاشق آن مـزار شش‌گوشـه‌ام

از تو همین است تمنای من       الهی العفو الهی العفو

استاد سازگار



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجاتیمهدی وحیدی
[ 24 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات

 

 

بارالهـا بـر درت اشـک و آه آورده‌ام

هم سرشک خجلت و هم گناه آورده‌ام

هـم گنـاه آورده‌ام هـم پنـاه آورده‌ام

دیده از جرمم بپوش اشک و آهم را ببین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

با همـه بـار گنـاه بـا همـه فعـل بدم

تو صدا کردی مرا من به سویت آمدم

دست دل بر دامن لطف و احسانت زدم

آسمانی کن مرا که چه خوردم بر زمین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

وای اگر این روسیاه رو به محشر آورد

نامـه‌ای از صـورت خـود سیه‌تر آورد

با گنـاه بی‌شمـار رو به ایـن در آورد

با گناهانم شوم روز محشر هم‌نشین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

سایه لطفت مرا در دو عالم بر سر است

از گنـاه بی‌حـدم عفـو تـو بالاتـر است

هر چه هستم سینه‌ام پر ز مهر حیدر است

خود گناهم را ببخش بر امیرالمؤمنین

یـا الـه‌العالمین یـا الـه‌العالمین

من که با تو دم‌به‌دم عهد خود بشکسته‌ام

از تـواَم شرمنــده و از گنـاهم خستـه‌ام

هم ز تو کردم فرار، هم به تو دل بسته‌ام

بسته راهم را گناه از یسار و از یمین

یا الـه‌العالمین یا الـه‌العالمین

من گنـه کردم ولی، آبرو دادی به من

از عنایت مرحمت گفت‌وگو دادی به من

باز خواندی بنده‌ام باز رو دادی به من

تو عطا کردی چنان من خطا کردم چنین

یا الـه‌العـالمین یـا الـه‌العـالمین

جـرم سنگیـن مــرا ای خـدای عـالمین

هم ببخشا بر حسن هم ببخشا بر حسین

دست خالی ریختم اشک خجلت از دوعین

هر که هستم ای خدا بر درت سودم جبین

یـا الـه‌العـالمین یـا الـه‌العالمین

استاد سازگار



موضوعات مرتبط: ماه رمضان ومناجات باخدامناجات با خدا

برچسب‌ها: اشعار مناجاتیمهدی وحیدی
[ 23 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

مناجات با خدا

من را هميشه خواندي و نشناختم تو را

از غصه ها رهاندي و نشناختم تو را

 

اين بنده‌ی اسير معاصي و نفس را

از درگهت نراندي و نشناختم تو را

 

بی یاد تو گذشت همه عمر من ولی

با من هميشه ماندي و نشناختم تو را

 

بر خان رحمت و کرم و استجابتت

عمري مرا نشاندي و نشناختم تو را

 

شب هاي جمعه تو نمک اشک و روضه را

بر جان من چشاندي و نشناختم تو را

 

با رأفت و بزرگي و آقائيت مرا

تا کربلا رساندي و نشناختم تو را

 

یوسف رحیمی

 


 



موضوعات مرتبط: مناجات با خدا
[ 22 / 2 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد